محل تبلیغات شما



تمام شمع وجود تو آب شد مادر

دعای نیمه شبت مستجاب شد مادر

گل وجود تو پرپر شد و بخاک افتاد

بهشت آرزوی ما خراب شد مادر
بجای شمع که سوزد به قبر پنهانت

علی کنار مزار تو آب شد مادر
میان آن همه دشمن که می‌زدند تو را

دلم به غربت بابا کباب شد مادر
حمایت از پدرم را گناه دانستند

که کشتن تو در امّت ثواب شد مادر
به محفلی که علی بر تو مخفیانه گرفت

سرشک دیدة زینب گلاب شد مادر

به یاد نالة مظلومیت دلم سوزد

که چون سلام پدر بی‌جواب شد مادر؟
نشان غضب فدک ماند تا به ماه رخت

گرفته نیمه‌ای از آفتاب شد مادر
علی بیاد جوانیت پیر گشت چو دید

خمیده سرو قدت در شباب شد مادر
عنایتی صف یوم الحساب میثم»
که خسته از گنه بی حساب شد مادر


متن روضه های حضرت زهرا سلام الله علیها

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

متن روضه های حضرت زهرا سلام الله علیها

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

وقتی میان کوچه سند پاره پاره شد

چشمان غصّه دار فلک پر ستاره شد

ناموس کبریا وسط کوچه های تنگ

محصور یک شقی صفتِ بدقواره شد

تهمت زد و به دختر طاها دروغ بست

داعیّه دارِ دین، پسرِ زشت كاره شد

گفتند:گفت زود سند را بده به من

گفتند:بعد از آن که ستم بی شماره شد

با پنجه وسعت فدک اش را وجب گرفت

سیلی برای غصب فلک راه چاره شد

چادر به پای مادر سادات گیر کرد

افتاد روی خاک و دلش پر شراره شد

گفتند یک طرف زده سیلی ولی حسن

پیگیرِ جستجوی دوتا گوشواره شد

آخ مادر مادر مادر، از همین جا بریم كربلا،اربابمون امام حسین علیه السلام افتاد روی خاك،راوی میگه:گفتم حسین داره نفرین میكنه،صورتش رو خاك افتاده بود فقط دیدم لباش تكون میخوره،سرم رو پایین آوردم،دیدم داره میگه الهی رضاً به رضاك

 

ته گودال رفتی و دیدم

بین جنجال رفتی و دیدم

زخمی از حال رفتی و دیدم

آه، پا مال رفتی و دیدم

بدنت را محاصره کردند

خطبه خواندی و مسخره کردند

وسط یک حصار دوره شدی

بین مشتی سوار دوره شدی

تا که مثل شکار دوره شدی

بین صد نیزه دار دوره شدی

با دل تنگ خسته ات کردند

همه با سنگ خسته ات کردند

کوفه روی سر تو ریخته بود

خون بال و پر تو ریخته بود

نه فقط پیکر تو ریخته بود

گیسوی خواهر تو ریخته بود

بین گودال مادرت آمد

ای وای چه بر سرت آمد

            ای حسین

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

چند روز است جهان دور سرم میگردد

 

گوی خورشید به دور قمرم میگردد

 

 هر کجا آه شد آهنگ لبانم، دیدم

 

زینبم آمده، دور و برم می گردد

 

 قصد کردم که نفس های عمیقی نکشم

 

خنده ی زخم عذاب جگرم می گردد

 

یعنی هر چی نفس عمیق میكشم،زخم بازتر میشه،وای بی بی جان

 

وسط سینه ی من پنجره ای باز شده

 

كه به هر نیمه تكان دردسرم می گردد

 

 درد پهلوی من از جای خودش راضی نیست

 

راه افتاده و دور کمرم می گردد

 

 دل اسماء به احوال تنم می سوزد

 

مرهم آورده و دنبال ورم می گردد

 

كجا رو مرهم بذارم،رو بازو بذارم،رو پهلو بذارم،رو سینه بذارم،بی بی جان

 

 حرف تابوت برایم زد و گفتم خوب است

 

نظرت موجب جلب نظرم می گردد

 

 میخ در تیر سه شعبه شود و کرب و بلا

 

عاقبت موجب قتل پسرم می گردد

 

 من همش ناراحت حسینم،حاضرم میخ درها بخوره،اما لایوم كیومك یاابا عبدالله،یا حسین

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

بشین خونه رو آب و جارو نكن

 

كی گفته تو كار خونه بكنی؟

 

بشین خونه رو آب و جارو نكن

 

بذار زخم پهلوت بهتر بشه

 

پیر غلام های امام حسین كجا نشستن؟صدای گریه شون رو بلند كنند.

 

بشین خونه رو آب و جارو نكن

 

بذار زخم پهلوت بهتر بشه

 

خودم  از پس غربتم بر میآم

 

نمیخوام چشات واسه من تر بشه

 

نمی تونم از كوچه مون رد بشم

 

چیكار كرده این كوچه با روح من

 

مگه چی شده علی جان؟

 

یه عمری ازت شرم سارم گلم

 

من و بسته بودند تو رو می زدند

 

این ناله چی شد؟ برسه مدینه. یازهرا

 

نمی تونم از كوچه مون رد بشم

 

همه میگن این همون پهلوونه،همونه كه در خیبر رو كند،ایستاد جلو چشمش

 

نمی تونم از كوچه مون رد بشم

 

چیكار كرده این كوچه با روح من

 

یه عمری ازت شرم سارم گلم

 

من و بسته بودند تو رو می زدند

 

خدا برا هیچ مردی نیآره،جلو چشمش زنش زمین بخوره.

 

نگاهت رو این روزها از من نگیر

 

میخوام ببرمت كربلا، آماده ای یا نه؟

 

نگاهت رو این روزها از من نگیر

 

تو عطر نجیب بهشتی برام

 

خودت داری میری اما پشت در

 

دو خط یادگاری نوشتی برام

 

نوشتی شب ها تشنه میشه حسین

 

همین غصه داره تو رو میكشه

 

نوشتی ظریفه شبیه گله

 

حواست بهش باشه پرپر نشه

 

صدا زد علی جان حواست به حسینم باشه، نیمه های دل شب از خواب میپره، آب میخواد،بی بی زهرا سفارش كرد،سفارش فاطمه رو علی عمل كرد، حسن عمل كرد،زینب تا زنده بود عمل كرد،همه ی اهلبیت مواظب بودند ببینند حسین كی لب باز میكنه اظهار تشنگی میكنه،عباس می دوید، اما دلها بسوزه برا غریب كربلا، آن لحظه ای كه یكه و تنها ، تو گودال افتاده بود، بدنش غرق خون، خیمه ها داره میسوزه،سرها بالای نیزه ها، هی صدا زد مردم جیگرم از تشنگی میسوزه،حسین

 

كار این روزهای علی همین بود،هی التماس میكرد فاطمه جانم

 

ای نور قلب عاشقم، شمع این خانه تویی

 

زهرا زهرا مرو مرو،لطف كاشانه تویی

 

ای مرغ پر شكسته ی افتاده كنج قفس

 

از فرط غصه فاطمه درسینه مانده نفس

 

ممنونم اگر نروی،میمیرم اگر بروی،زهرا مرو مرو زهرا

 

ای نخل بریده ثمر،ای مادر كشته پسر

 

لاله ی پرپر شده ام زهرا برخیز

 

من هم بی مادر شده ام زهرا برخیز

 

همه بگید یازهرا

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

بعد از تو ،مدینه و سكوت و حسرت

 

مدینه و غروب و غربت

 

آه،علی و روزگار غم ها

 

علی و خاطرات زهرا

 

ای بهار من خدانگهدار

 

قرار من خدا نگهدار

 

دیگه داره خداحافظی میكنه،یكبار خودش خداحافظی میكنه،هی به این بدن نگاه میكنه،جواب پیغمبر رو چی بدم؟هی سر به دیوار میگذاره موقع غسل، های های گریه میكنه،یه وقت هم میگه بچه ها بیایید خداحافظی كنید،دیگه مادر رو نمی بینید.

 

فاطمه بی تو بی سپاهم

 

فاطمه بی تو بی پناهم

 

بعد از تو، نه همدمی نه غم گُساری

 

نه صبر و طاقت و  قراری

 

آه، از آسمون بی ستاره

 

شب علی سحر نداره

 

ای تموم دل خوشیه  حیدر

 

پناه من پس از پیمبر

 

فاطمه بی تو بی سپاهم

 

فاطمه بی تو بی پناهم

 

شب شام غریبان بی بی است،میشه ما بریم شام غریبانی مدینه،دست جمع،اونجا بشینیم بین الحرمین،عزاداری كنیم،چی میخوای بگی به مدینه

 

مدینه، قسم به غربت بقیع ات

 

به عطر تربت بقیع ات

 

ما، غریبه های آشناییم

 

همسایه ی امام رضاییم

 

باز میون بین الحرمینت

 

میپرسیم از مادر عباس

 

كو قبر مادر حسینت

 

شب آخر است

 

نمی دانم چرا هر وقت از یاس می خوانم

 

كنار یاس قدری روضه ی عباس میخوانم

 

می آید، صدای العطش دوباره

 

رفته عمو كه آب بیاره

 

وای، بارون سنگ اگه بباره

 

اگه كه مشكش بشه پاره

 

وای، تموم بچه ها میدونند

 

قول عمو نشد نداره

 

وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای

 

خوشبحال لب اصغر كه تو سقا شده ای

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ اَّكِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِكَ وَنَبِیِّكَ، وَاُمِّ اَحِبّائِكَ وَاَصْفِیائِكَ، الَّتِى انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِساءِ الْعالَمینَ، اَللّـهُمَّ كُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها، وَكُنِ الثّائِرَ اَللّـهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها، اَللّـهُمَّ وَكَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى، وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّواءِ، وَالْكَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَعْلى، فَصَلِّ عَلَیْها وَعَلى اُمِّها صَلاةً تُكْرِمُ بِها وَجْهَ أبیها مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَتُقِرُّ بِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها، وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ.( صلوات بر حضرت زهرا سلام الله علیها، منبع: مصباح المتهجد شیخ طوسی، ج‏1، ص 401)

 

السلام علیك ِ یا فاطمه، بریم در خانه ی امیر المؤمنین علیه السلام،شب اول روضه است،شما خاندان كَرَم هستید ، هر چه می خواهید شب آخر به ما بدهید، همین شب اول به ما عطا كنید، با یه اُمیدی اُمدیم اینجا یا زهرا

 

فكر كردن به غم و غصه ی مادر سخت است

 

خواندن روضه ی در چند برابر سخت است

 

از حسین این همه اصرار: حسن حرف بزن

 

حسنم به من بگو كوچه ی بنی هاشم چه خبر شد؟

 

از حسین این همه اصرار: حسن حرف بزن

 

از حسن بغض پی پی بغض: برادر سخت است

 

آخه حسینم خودم دیدم، كه دشمن یازهرا

 

از حسن بغض پی پی بغض: برادر سخت است

 

مادرم زهرا جان، ای چراغ خونه ی امیرالمؤمنین علیه السلام

 

زیر بار غم تو می شکند پشت پدر

 

زندگی بی سر و بی همسر و سرور سخت است

 

هی میآمد كنار بستر زهرا،خودش پرستار بی بی است،شیخ مفید ،شیخ طوسی  هر دو در اَمالی خودشان نقل كردند: و كان یمرضها بنفسه ،علی خودش پرستاری میكرد،از بین مردم مدینه فقط یه نفر كمك میكرد . وتعینه على ذلك أسماء بنت عمیس (رحمها الله) اسماء كمكش میكرد،پرستاری میكرد،اون شبی هم كه میخواست غسل بده،بازم اسماء كمكش كرد. بریز آب روان اسماء ولی آهسته آهسته

 

دل حیدر دل کوه است، دل کوه آری

 

ولی این داغ برای دل حیدر سخت است

 

من همان اول بسم الله اشکم جاری است

 

چقدر زمزمه سوره کوثر سخت است

 

***

 

خواندن روضه ی در سخت است ای مرثیه خوان

 

از خداحافظی فاطمه این بار بخوان

 

اجازه بدهید من روضه ی خداحافظی امیرالمؤمنین و حضرت زهرا را بخوانم،امیرالمؤمنین نماز ظهر رو در مسجد خواند،قصد منزل كرد. إِذَا اسْتَقْبَلَتْهُ الْجَوَارِی بَاكِیَاتٍ‏ حَزِینَاتٍ‏. در بین راه كنیزها رو مشاهده كرد، همه دارند گریه میكنند، اینقدر مضطربند،اینقدر پریشانند، امیرالمؤمنین تا زنها رو دید فرمود: مَا الْخَبَرُ چه خبر شده؟ نكنه زهرام رو از دست دادم؟ وَ مَا لِی أَرَاكُنَّ مُتَغَیَّرَاتِ الْوُجُوهِ وَالصُّوَرِ چرا مضطربید چرا رنگ هاتون پریده؟ عرضه داشتند یا امیرالمؤمنین: أَدْرِكْ ابْنَةَ عَمِّكَ اَّهْرَاءَ اگه یه بار دیگه میخوای زهرا رو ببینی بشتاب. علی جان زهرا رو دریاب،یه جمله ای هم گفتند: وَ مَا نَظُنُّكَ تُدْرِكُهَا، بعیده به زهرا برسی. امیرالمؤمنین وارد منزل شد، فَأَلْقَى الرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ، عبا از دوش برداشت وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ، عمامه برداشت، وَ إِذَا بِهَا مُلْقَاةٌ عَلَى فِرَاشِهَا . زهرای مرضیه داخل بستر،چشم ها رو بسته،آمد سر بی بی رو به دامن گرفت،شروع كرد بی بی رو صدا زدن، وَ نَادَاهَا یَا زَهْرَاءُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ،صدا زد یا زهرا صدایی نشنید، فَنَادَاهَا یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى فَلَمْ تُكَلِّمْهُ بار سوم،بار چهارم صدا كرد بی بی جواب نداد، یه جمله ای گفت، صدا زد: یَا فَاطِمَةُ كَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّكَ عَلِیُّ، من علی مظلومم، دلش به رحم آمد، فَفَتَحَتْ عَیْنَیْهَا فِی وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ چشم های مبارك رو باز كرد،شروع كرد علی رو نگاه كردن، خیلی این جمله جانسوزه، وَ بَكَتْ وَ بَكَى هر دو شروع كردن های های گریه كردن،زهرای من بانوی خانه ی من چی شده؟ عرضه داشت: یَا ابْنَ الْعَمِّ إِنِّی أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِی لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِیصَ عَنْهُ علی جان مرگ رو در مقابل دیدگانم میبینم، پدرم رو در خواب دیدم،رسول خدا فرمود: یَا بُنَیَّةِ هَلُمِّی إِلَیَّ فَإِنِّی إِلَیْكِ مُشْتَاقٌ پدر من فرمود: دخترم بیا من مشتاق دیدن توأم، بعد شروع كرد آرام آرام وصیت كردن: فَغَسِّلْنِی وَ لَا تَكْشِفْ عَنِّی  علی جونم اگه من رو غسل میدی لباس من رو از تن بیرون نیآر،من نمیدونم چی شد، آخه وقتی بی بی رو غسل میداد،یه وقت سر به دیوار گذاشت،شروع كرد های های گریه كردن،آقا مگه خودتون نفرمودید: آروم آروم گریه كنید، همه صدا بزنید یا زهرا.

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

ابن فتّال نیشابوری در روضة الواعظین نوشته:

 

وقتی بی بی رحلت كرد، فَصَاحَتْ أَهْلُ الْمَدِینَةِ صَیْحَةً وَاحِدَةً مردم نامرد مدینه شروع كردند شیون كردن وَ اجْتَمَعَتْ نِسَاءُ بَنِی هَاشِمٍ فِی دَارِهَا زن های بنی هاشم اومدند خونه ی بی بی فَصَرَخْنَ صَرْخَةً وَاحِدَةً آنچنان ناله زدند،آنچنان شیون میكردندكَادَتِ الْمَدِینَةُ أَنْ تَزَعْزَعَ مِنْ صُرَاخِهِنَّ نزدیك بود مدینه به لرزه در بیاد، هی صدا می زدند: وَ هُنَّ یَقُلْنَ یَا سَیِّدَتَاهْ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ علی هم نشسته،مردها اومدند خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام وَ أَقْبَلَ النَّاسُ إِلَى عَلِیٍّ وَ هُوَ جَالِسٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ع بَیْنَ یَدَیْهِ یَبْكِیَانِ امام حسن و امام حسین مقابل پدر نشسته اند گریه میكنند،‏ فَبَكَى النَّاسُ لِبُكَائِهِمَا. مردم از گریه ی این دو گریه میكردند، "تا حالا كجا بودید،مردم مدینه،نمی دونم شاید امیرالمؤمنین نگاه می كرد،بعضی از این چهره ها آشنا بود،اینها رو دیده بود،پشت در خونه دیده بود،بعضی ها هیزم می آوردند،الان اومدید گریه میكنید؟كوفه هم همین جور بود،همونهایی كه نامه نوشتند،وقتی زینب شروع كرد حرف زدن،دید دارند گریه میكنند،زین العابدین فرمود أتبكون؟گریه می كنید؟ مَنَ الَذْی قَتَلَنا؟ كی مارو كشت؟" حالا مردم نشستند،جنازه بیرون بیآد ،نماز بخونند،آقا ابوذر رو فرستاد، اومد بین مردم،صدا زد: اِنْصَرِفُوا همه ی شما برید فَإِنَّ ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) قَدْ أُخِّرَ إِخْرَاجُهَا فِی هَذِهِ الْعَشِیَّةِ فعلاً جنازه بیرون نمی آد،بلند شید برید، گذشت،ساعت ها گذشت فَلَمَّا أَنْ هَدَأَتِ الْعُیُونُ وَ مَضَى مِنَ اللَّیْلِ وقتی همه خوابیدند،دل شب شد أَخْرَجَهَا عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ (ع) وَ عَمَّارٌ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَقِیلٌ وَ اُّبَیْرُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ سَلْمَانُ خواص و یاران اومدند ،جنازه رو بیرون آوردند صَلُّوا عَلَیْهَا وَ دَفَنُوهَا فِی جَوْفِ اللَّیْلِ نماز خوندند،به خاك سپردند،وقتی كار دفن تمام شد، وقتی علی شروع كرد با پیغمبر حرف زدن،دیدن هنوز علی داره ادامه میده وَ سَوَّى عَلِیٌّ حَوَالَیْهَا قُبُوراً مُزَوَّرَةً مِقْدَارَ سَبْعَةٍ حَتَّى لَا یُعْرَفَ قَبْرُهَا داره بازم قبر میكنه،داره قبر و صاف میكنه،یه وقت نیان نبش قبر كنند.آخه چند روز بعد تصمیم گرفتند.گفتند: والله لننبشن قبرها. نبش قبر میكنیم نماز میخونیم.

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

بنابر نقل روایت اول،مثل امشبی لحظات آخر عمر دختر پیامبر گرامی اسلام بودالسلام علیكِ یا فاطمة اهرا یا بنت رسول الله یا قرة عین النبی المصطفی!»در چنین روزهایی امیرالمؤمنین كنار یستر فاطمه ی زهرا سلام الله علیها نشست،به امام حسن و امام حسین،زینب و امّ الكلثوم فرمود:از اتاق بیرون بروید.مظلوم و مظلومه كنار هم نشستند،چرا؟چون زهرا می خواهد وصیت كند.امیرالمؤمنین علیه السلام وصی اوست،می خواهد سفارش هایش را بنماید،لذا بچه ها از اتاق بیرون رفتند.امیرالمؤمنین كنار بستر زهرای مرضیه سلام الله علیها نشست: 1 و ضمَُ راسَها عَلی صدره»اشك از گونه های فاطمه زهرا سلام الله علیها جاری شد،آقا هم اشك می ریخت و می گفت:فاطمه جان! من در فقدان تو گریه می كنم،برای نبود تو  و غربت خودم اشك می ریزمأبكِی مَخافَةَ أن تَطُولَ حَیاتی» 2 چگونه بعد از این خانه و چهار یتیم و این سختی ها را تحمل كنم؟ اما زهرا جان! تو چرا گریه می كنی؟بی بی سلام الله علیها می فرماید:یا امیرالمومنین!من برای مظلومیت تو اشك می ریزم! علی جان! سفارش هایی دارم:یكی این كه بدنم را شب غسل بده،شب كفن كن و شب به خاك بسپار!نمی خواهم آن دو نفر بر بدن من نماز بخوانند و در تشییع جنازه ی من حاضر گردند.علی جان!خودت متكفل كارهای من باید گردی،خودت بدنم را غسل بده.بچه های یتیمم را فراموش نكن.طوری برنامه هایت را تنظیم كن كه شب ها پیش بچه ها باشی. مبادا آنها تنها بمانند.حسینم را از یاد مبر! 3 – درباره ی اباعبدالله به ویژه سفارش كرد-وقتی من را در میان قبر می گذاری زود از كنار قبرم نرو. آن لحظه میت مونس می خواهد،چه مونسی بالاتر از تو علی جان. كنار قبرم بنشین فأكثِر مِن تِلاوَةِ القُرآن ِ و الدُّعاءِ» 4 برایم قرآن و دعا بخوان،كنار قبرم بنشین و برایم اشك بریز.

 

     پیراهن خود در غم من چاك مكن

 

     جز نیمه شب جسم مرا خاك مكن

 

    از فاطمه یادگاری اگر می خواهی

 

     خون های مرا ز روی در پاك مكن

 

    هر وقت دلت برای فاطمه تنگ شد،بدانالبابُ وَ الجدارُ و الدِّماء شهودُ صدق ِ ما به ِ خِفاءٌ»

 

   علی جان!

 

   مرا چو غسل نیمه شب به پیش كودكان دهی

 

   مبادا سینه مرا به زینبم نشان دهی!

 

1-بحارالانوار،ج43،ص191

 

2-همان،صفحه 213

 

3-همان،ص 178

 

4- بحار الانوار،ج79،ص27؛منتهی الآمال،ص192

 

منبع:كتاب مقتل( متن روضه های استاد رفیعی)

 

   تدوین و تحقیق: سید علی اكبر حسینی نیشابوری

 

   ناشر:زمینه سازان ظهور امام زمان(عج)

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

السلام علیكِ یا فاطمةاهرا،السلام علیكِ یا بنت رسول الله

 

فاطمه،اُمّ الائمه و اُمّ المعادن است.اگر همه ی ائمه معدن رحمت هستند،اگر همه معدن كرامت هستند،اما در گرفتاری ها به مادرشان فاطمه زهرا متوسل می شدند.خود این معادن رحمت در بیماریهایشان به مادرشان فاطمه متوسل می شدند.به چنین مادری افتخار می كردند كه واقعاً هم افتخار دارد.زهرا مادر بشریت است.افتخار عالمین است.امروز دلهای شما را روانه كنم كنار قبرش كه نمی دانم كجاست؟اما برویم مدینه،چون شهرش است.مدینه محل عزیمت اوست.امروز دلها را روانه كنیم توی شهری كه زهرا در همان شهر سیلی خورده است،در آن شهری كه غربت كشیده،مظلومیت كشیده.دل ها را روانه كنیم بین آن در ودیواری كه صدا زد:یا ابتاه؛یا رسول الله،أَهكذا یُفعَلُ بحبیبك و ابنتك.1 باباجان این جور مزد رسالت را دادند.وداع این ماه مبارك را با روضه ی وداع حضرت زهرا با امیرالمؤمنین به پایان ببرم.علی آمد كنار بستر زهرای مرضیه نشست.این آخرین ملاقات علی با زهراست.اولین مطلبی كه عرضه داشت سئوال كرد:علی جان،بگو از من راضی هستی یا نه؟{چون مرد باید از همسرش راضی باشد،زن باید با رضایت همسرش از دنیا برود}اشك در چشمان امیرالمؤمنین حلقه زد،فرمود:فاطمه،مگر تو چقدر با من زندگی؟!تو كی غضب مرا برانگیختی؟! تو كی با من مخالفت كردی؟! والله ما لا عَصَت لی اَمراً؛2 به خدا قسم،تو در هیچ امری با من مخالفت نكردی.می خواهد بگوید زهرا جان،تو جانت را برای من دادی،تو هستی ات را به پای من ریختی. تو كتك خوردی و هیچ نگفتی.تو درد كشیدی و ننالیدی كه مبادا علی ناراحت بشود. فاطمه فرمود:علی جان،چند سفارش برایت دارم،بدنم را شبانه غسل بده،شبانه به خاك بسپار،بعد كنار قبرم بنشین و قرآن بخوان.3 علی جان برایم اشك بریز،علی جان برای یتیمانم اشك بریز.

 

ای صفای خانه ی من الوداع

 

گرمی كاشانه ی من الوداع

 

الوداع ای همدم و هم ناله ام

 

اوداع ای یار هجده ساله ام

 

خواهشی دارم زتو ریحانه ام

 

یك شب دیگر بمان در خانه ام

 

فاطمه جان!

 

جان زهرا روز من را شب مكن

 

چادرت را بر سر زینب مكن

 

فاطمه جان نگذار یتیمی بچه هار را ببینم.مرا با چهار بچه ات تنها مگذار.این وداع امیرالمؤمنین است.یك خواهش هم زهرا دارد:علی جان،حالا كه من رفتنی هستم. زمانی كه خواستی مرا غسل دهی،مبادا بچه ها صورتم را ببینند!

 

مرا غسل چو نیمه شب به پیش كودكان دهی

 

مبادا سینه ی مرا به زینبم نشان دهی

 

هر كجا نشسته ای بگو:یا فاطمةاهرا،یا بنت رسول الله.

 

1-سوگنامه آل محمد،ص27

 

2- بحارالانوار،ج43،ص134؛كشف الغمه،ج1،ص362

 

3- سوگنامه آل محمد،ص29

 

منبع:كتاب مقتل( متن روضه های استاد رفیعی)

 

   تدوین و تحقیق: سید علی اكبر حسینی نیشابوری

 

   ناشر:زمینه سازان ظهور امام زمان(عج)

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

عزیزان!فاطمیه باید بیش از این ها تجلیل شود،زیرا سند مظلومیت شیعه است.

 

فاطمیه،فصل تجدید غم است

 

بر لب شیعه سرود ماتم است

 

فاطمیه،اعتقاد شیعه است

 

حُبّ زهرا در نهاد شیعه است

 

فاطمیه،حرمت حیدر شكست

 

فاطمیه،پهلوی كوثر شكست

 

در فاطمیه یك دنیا اندوه وجود دارد،عاشورا و شهادت امیرالمؤمنین جای خود،اما مصیبت فاطمیه آغاز مصیبت های شیعه است،اول شهیدی كه در راه امامت و ولایت فدا شد در این ایام بود.نمی دانم فاطمه در این شب ها چه حالتی داشت،اما نوشته اندكَالشَّبَهِ»به قدری لاغر شده بود،مثل شبهی می ماند در رختخواب،دیگر فاطمه بعد از پدرناحِلَةَ الجِسمِ،مُنهَدَّةَالرُّكن ِ،بَاكِیَّةَ العَین ِ،مُحتَرِقَةَالقَلبِ»1.اشك چشمش خشك نشد،سوز قلبش آرام نگرفت و روز به روز لاغرتر می شد،اگر كسی پیش او می رفت،میدید كه امروزش با دیروزش به كلی فرق كرده است،بعضی از زن ها می آمدند سئوال می كردند:خانم!بیماری شما چیست؟ كه اینقدر بدنتان كاهیده شده و شما را از پا درآورده است؟می فرمود:بیماری من تنها بیماری جسمی نیست،من از ظلمی كه به حق علی علیه السلام روا داشته شده است میسوزم،فقدان پدر و ظلم به علی،2 جسمم را كاهانده و مانند شَبَه ساخته است.سنگ صبورش قبر پیغمبر بود،بلند میشد،آرام می آمد كنار قبر رسول الله و با خودش نجوا می كرد:یارسول الله!بَقِیتُ بَعدَكَ وَحیدَةً فَریدَةً»بابا به خدا بعد از تو تنها شدم.مردم از ما اعراض كرده اند.بابا!دیگر جواب سلام علی را هم نمیدهند.خانه ای كه شش ماه بر در آن خانه می آمدی و میگفتی:السّلام علیكم یا اهل البیت. و آیه ی تطهیر را می خواندی،بلند شو ببین با آن چه كرده اند.

 

بنگر به جانب كاشانه ی زهرا

 

بنگر به در سوخته ی خانه ی زهرا

 

ماندم به میان در و دیوار زكینه

 

تا محسن من سقط شد ای ماه مدینه

 

به دل خسته ی زهرا نظزی كن

 

بر پهلوی بشكسته ی زهرا نظری كن

 

بعد از تو پدر رفت زكف عزّت زهرا

 

جز مرگ نباشد پس از این حسرت زهرا

 

بابا،یك خواهش از تو دارم،دعا كن فاطمه پیش تو بیاید و به تو ملحق گرددیا الهی عَجِّل وَفَاتی سَرَیعاً»3

 

1-بحارالانوار،ج43،ص1،مناقب،ج3،ص362

 

2- بحارالانوار،ج43،ص156،مناقب ابن شهرآشوب،ج2،ص205-49

 

3- بحارالانوار،ج43،ص 177

 

    منبع:كتاب مقتل( متن روضه های استاد رفیعی)

 

   تدوین و تحقیق: سید علی اكبر حسینی نیشابوری

 

   ناشر:زمینه سازان ظهور امام زمان(عج)

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

وای مادرم.

 

خوب خودش رو شست،تمام زخم ها رو،گفت:شماها شاهد باشید من بدنم رو پاكیزه كردم،شب به هیچ وجه نمیگذارید علی لباس من رو در بیاره،برای اینكه علی میمیره

 

وای مادرم.

 

اسماء میگه بدنش رو شست،بعد فرمود:فضه دست به هیچ كاری نمیزنی،گفتم چشم خانم،خیلی خوشحال شدم،دیدم خیلی حالش خوب شده،خدا رو شكر كردم،دعای علی گرفته،حالش مساعد شده،فرمود:خودم خونه رو جارو میكنم،بچه هام رو یك یك بیار ،زینبین رو آوردم،شروع كرد سر و بدن اینهارو شستن،حسنین رو آوردم،دیدم با همون دست لاغرش داره بدن رو میشوره"نمیدونم لرزش بدن دیدی یانه"فضه میگه گریه نمی كردن،یه ماه بود مادرمون كاری نمیتونست انجام بده،یك یك بدن بچه هاش رو شست،سر بچه هاش رو شانه زد،به فضه گفت:چون چند روز من نیستم،تا حالشون تغییر كنه،تنور رو روشن كن،دیدم آروم آروم اومد كنار تنور آتش گرفته،نان با همون دست شكسته اش طبخ نمود،نان هارو كنار گذاشت،كار خونه تموم شد،گفت:زینبینم رو ببرید خونه ی دختر عموم،دخترارو بردند،پسرهارو گفت برید سمت باباتون،مادر می خواد راحت جون بده،بچه ها بیرون رفتند،ام سلمه میگه:فرمود: بستر من رو وسط حجره ی اتاق بنداز،بسترش رو انداختند"امشب تو خونه رفتی،چند لحظه این دست راستت رو بذار زیر صورتت،یه مقدار كه خوابیدی،دیگه هرجور بلدی بخواب،اون لحظه رو نیت كن ،آخه"ام سلمه میگه:دستش رو زیر صورتش گذاشت،معلومه این صورت درد میكنه،دیدن سرش رو گذاشت رو این دستش،دیگه صداش نمیآد،وای مادر وای مادر،ام سلمه یا اسماء میگه من هرچی صدا زدم  حبیبه ی خدا،قرة عین الرسول،فاطمه جان،اومدم روپوش رو زدم كنار،دیدم كار تمومه،اسماء میگه من اومدم سمت مسجد،یه وقت دیدم حسنین دارن میان،هردوتاشون امامند،وجودشون از غیب خبر میده،دیدم هراسانند،تا سلام كردم جواب سریع دادند،فرموند:اَینَ اُمی؟مادرم كجاست؟ گفتم مادرتون؟استراحت میكنه،گفت:نه اسماء بخدا تا حالا ندیدم مادرمون این موقع شب بخوابه،گفتنم:براتون غذا تهیه كرده،حسن جان،امام مجتبی فرمود: اسماءتو این مدت كه تو این خونه هستی،تا حالا كی دیدی ما بی مادر غذا بخوریم،عرض كردم آقازاده ها یه خواهشی ازتون دارم،برید باباتون رو تو مسجد خبر كنید،تو یه مقتل دیگه میگه:فضه اومد در مسجد،امیر المؤمنین،سلمان،دیگران، نشسته اند،سلمان میگه دم در مسجد شلوغ شد،دیدم صدای گریه میآد،بلند شدم ایستادم ببینم چه خبره،دیدم فضه داره داد میزنه،حسنین اومدند،آقا متوجه شد بلند شد،اومد جلو،پرسید چه خبره؟عرض كردند :آقاجان اگه میخواهید فاطمه رو زنده ببینید،نگفتند:از دنیا رفته كه،زود بیا،تا این جمله رو شنید،یه نگاهی به حسنین كرد،روایت داره، از پشت افتاد، دیدن هی داره صدا میزنه وَمَن العزا،كیه من و آروم كنه تو این غصه،از مسجد تا خانه راهی نبوده،چندین بار عبا پیچیده شد دور پاهاش،

 

ردایش دور پا پیچیده میشد

 

جهانش پیش دیده تیره میشد

 

رسید و دید شهبار خسته

 

زجا برخیر ای پهلو شكسته

 

فرمود:من علی ام،پاشو،پاشو من علی ام،بدن رجعت كرد،صدای فاطمه با علی خوشه،صدای علی ام با زهرا خوشه،جون داده،دوباره برگشت،سه مرتبه تو عالم جون داد زهرا،اینجا یه بار بود،یه بارم بچه ها اومدند دیدند دست های مادر از تو كفن بیرون اومد،لیة القدر سه شبه،سوره كوثر چند آیه است؟ امشب اُمدید،امام باقر می فرمایند:مادرما صد جا میاد كمكتون میكنه،الله اكبر،چشماشو باز كرد،شروع كرد گریه كردن،فرمود از بابام شنیدم،بالا سر محتضر هركی قرآن بخونه،جون دادن برا محتضر آسون میشه،علی جان برام قرآن بخون،همچین كه شروع كرد قرآن خوندن،یه وقت دید آروم آروم این پلك های چشم،رو هم افتاد،آی زهرا.

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

سلمان میگه تو نماز ایستاده بودم،دیدم یكی در میزنه،خودم هم آماده بودم،نماز و شكستم،دویدم دم خانه دیدم حسین سر به دیوار گذاشته،سلمان اگه میخوای بیای تشییع جنازه ی مادرم بیا،میخوایم بدن مادرمون رو ببریم"رفیق خوبم خوبه،به موقع میاد كمك آدم"سلمان میگه آروم همه ی ما گریه میكردیم،من و مقداد و ابوذر بدن و آروم بلند كردیم"به عزت و شرف لااله الا الله"دیدم این بچه هاش دارن جون میدن،مرو مادر،مرو مادر،مرو مادر،آروم تابوت رو آوردیم بیرون ،همه آستین به دهان گریه میكردن،بعضی ها میگن اصلاً حركت ندادن تا تابوت بیارن،همون تو خونه دفنش كردن،بدن رو حركت دادیم آوردیم،قبر و كنده بود امیرالمؤمنین علیه السلام،از این شعر هر چی فهمیدی خودت گریه كن.

 

خوب شد شانه های سلمان بود

 

یه وقت یكی گریه میكنه،زود زیر بغلش رو بگیر،مادرشه،بچه شه،پدرشه

 

خوب شد شانه های سلمان بود

 

تا نیفتاد امیرمان از پا

 

سلمان میگه زیر بغل های علی رو گرفته بودم

 

دست هایش اگر چه میگردد

 

گوشواری نمیكند پیدا

 

نغمه ی لا اله الا الله

 

میرود از غم شما بالا

 

تو نماز خمیده میخوانی

 

مرد سجاده التماس دعا

 

دیدم دو ركعت نماز خوند دستاشو بلند كرد،با خاك صحرا این دست ها آغشته شده بود،دستاشو بلند كرد دیدم میگه خدایا به من صبر بده،بعد روش رو كرد به آن دست های قشنگ پیغمبر،سلام كرد،یه جمله خیلی سوز ناك بود،فرمود:یا رسول الله،این دخترت حرف هاشو به من نزد،تو سئوال پیچش كن شاید به تو بگه به سرش چی آوردن.

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

عید امسال پر از بوی گل یاس شده است

 

و پر از خاطره ی گندم و دستاس شده است

 

همه ی دشت گواهند که با بوی بهار

 

عطر یک خانه ی آتش زده احساس شده است.

 

فاطمیه اومد،بی بی سلام،فصل عزایت شروع شد،بی بی جون امشب با یه امیدی اومدم در خونت،آخرین روضه ی امسال ماست،نوكر خوبی برات نبودم،گریه كن خوبی نبودم،اما چشمم به دست كرم توست،اومدم گدایی كنم،بگم شب آخره،تو كه بیچاره ها رو رد نمیكنی،منم اومدم در خونت بهت سلام كنم.

 

چینش سفره ی امسال تفاوت دارد

 

سین هر سفره، سلامی ست که بر یاس شده است

 

روضه ی چادر خاکی همه جا پیچیده

 

سیب ها طعم خوش کوثر و اخلاص شده است.

 

جان گل های جهان پیشکش یاسی که

 

زخمی سیلی باد و ستم داس شده است.

 

همه ی جوونیم فدات بی بی جونم،ای كاش من به  یه دردی برا تو میخوردم،ای كاش میتونستم یه كاری كنم،قربونت برم كه وجود نازنینت بین در و دیوار سوخت،ای بی بی جان.

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

جایی از بدنت شكسته شده؟اگر استخوان انگشت بشكنه، چه حالی داری؟ حالا اگر استخوان سینه بشكنه،وقتی استخوان سینه بشكنه،نفس نمیشه كشید،نود و پنج روز ،سه روز بعد از پیغمبر استخوان سینه شكست،نود روز هر نفسی كه می كشید جان داد،نه یك مردن،در هر نفسی جان داد.

komail1012531 کاربر طلایی1

|

تعداد پست ها : 2990

|

تاریخ عضویت : آذر 1391 

انس بن مالک می گوید : از دفن رسول خدا (ص) فارغ شدیم . فاطمه زهرا (س) آمد فرمود : ای انس !چگونه دلتان آمد که خاک بر روی رسول خدا (ص) بریزید ؟گریست و فریاد زد پدر جانم !پروردگارت را اجابت کردی که تو را بخواند

 

عرض میکنم : اینجا حال فاطمه پس از دفن پدر اینچنین است . میفرماید : چگونه دلتان آمد روی رسول خدا خاک بریزید ؟ من نمی دانم حضرت سکینه دختر امام حسین چه حالی داشت ؛ آن هنگامی که تن خون آلود پدر را بی سر و بی عمامه و ردا زیر سم اسب دشمنان مشاهده میکرد .به زبان حال فریاد کشید : چگونه دلتان آمد زاده ی رسول خدا را بکشید و سینه اش را خرد کنید ؟ چگونه دلتان آمد انگشت یدالله را قطع کنید ؟ .آنجا حضرت زهرا (س) میفرمود : چگونه دلتان آمد روی رسول خدا خاک بریزید و او را دفن کنید اما اینجا حضرت سکینه باید بگوید : چگونه دلتان آمد بدن پسر پیغمبرتان را بی کفن و دفن ؛ زیر آفتاب سوزان رها کنید ؟

 

چرا بی سر فتاده پیکر تو

 

چه حال است این ؛ بمیرد دختر تو

 

پدر نگذاردم شمر ستمگر

 

که جا سازم دمی اندر برتو

 

دریغا ای پدر نگذاشتندم

 

دمی قرآن بخوانم برسر تو

 

منبع:كتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست

 


بیا و درد هجران محبّان را مداوا کن

نگاهی از کرم بر چشم‌های بسته ما کن

تمام آفرینش بی‌تو باشد، جسم بی‌جانی

بیا با یک نگه، بر خلق، اعجاز مسیحا کن

بیا از غربت جدّت بگو، با مردم عالم

بیا و چشم ما را، از سرشک سرخ، دریا کن

بیا دست یداللهی، برون از آستین آور

طناب خصم را، از دست‌های عمّه‌ات وا کن

کنار علقمه مظلومه‌ات زهرا

دو چشم خویش را دریا، به یاد چشم سقا کن

سر بالای نی، آوای قرآن، خندۀ شادی

بیا دروازۀ ساعات و زینب را تماشا کن

بیا! با اشک کن، همچون عموی خویش، سقّایی

بریز از دیده خون و گریه بر اولاد زهرا کن

بیا بیرون بکش از حنجر شش‌ماهه، پیکان را

پسر که ذبح شد از تیر قاتل، فکر بابا کن

بیا تشییع کن با نوجوانان، نعش اکبر را

به اشک دیدۀ خود، شستشوی ماه لیلا کن

بریزد خون میثم» تا به خاک پای یارانت

بیا او را برای روز جانبازی، مهیا کن


[۱۰/۴،‏ ۱۱:۲۸] ۰۰۰۰۰۰: آمدي بابا ببين مشتاق ديدارم هنوز
خلق خوابيدند و من از گريه بيدارم هنوز
بارها جان دادم از هجرت وفايم را ببين
باز در هنگام وصلت جان به لب دارم هنوز
شمر سيلي زد به رويم تا نگويم نام تو
ليک باشد نام نيکوي تو گفتارم هنوز
يکشب از ناقه فتادم بسکه ضجرم زجر داد
مدتي زين ماجرا بگذشته بيمارم هنوز
عمه ام زينب ز مادر مهربانتر بر من است
مي دهد شبها تسلاي دل زارم هنوز
گر چه از بي طاقتي بنشسته مي خواند نماز
با چنين احوال مي باشد پرستارم هنوز
اين شنيدم تشنه لب رفتي سفر بابا ببين
آب دارم بر تو از چشم گهربارم هنوز
[۱۰/۴،‏ ۱۱:۲۹] ۰۰۰۰۰۰: ***************************
من چهل منزل به دنبالت دويدم اي پدر
تا در اين ويران به ديدارت رسيدم اي پدر
ديدمت اما نه آن گونه که مي بردم اميد
من سر ببريده ات در بر کشيدم اي پدر
عشقبازي مي کنم نک با سر ببريده ات
اي که داغت را به جان و دل خريدم اي پدر
عمه و من زائر رگ هاي خونين توايم
همچو او من هم شهامت آفريدم اي پدر
عمه رگ هاي تنت بوسيد ومن رگ هاي سر
اي غريب و تشنه، عريان و شهيدم اي پدر
در کلاس عشق تو شاگرد اول عمه شد
در مسير کربلا از آنچه ديدم اي پدر
تا شنيد از نيزه قرآن خواندنت را سر شکست
ورنه قرآنت به ني من هم شنيدم اي پدر
بردي اصغر را که آبش داده باز آري چه شد؟
آه که آن شش ماهه را ديگر نديدم اي پدر
در ميان کشتگانت هم نشان او نبود
هر چه گشتم بين ياران شهيدم اي پدر
يک دل کوچک کجا و سوز غم هاي بزرگ
جاي خون آتش بجوشد در وريدم اي پدر
*****************************


ازدواج یکی از یاران فقیر و نازیبای پیامبر(ص) به نام جویبر با دختری زیبا و از خانواده اشراف به نام ذلفاء درس های فراوانی برای ما دارد از این رو مناسب است متن کامل را از زبان امام باقر(ع) که در معتبرترین منبع حدیثی شیعه یعنی کتاب الکافی نقل شده است، بیان می کنیم.

ابوحمزه ثمالی می گوید: نزد امام باقر(ع) بودم که مردی اجازه ورود خواست. امام(ع) به او اجازه ورود داد. وی به امام(ع) سلام کرد و امام به او خیرمقدم گفت و او را نزدیک خود نشاند و از حالش پرسید.

مرد گفت فدایت شوم، از دختر یکی از دوستان شما به نام ابن ابی رافع خواستگاری کردم و او مرا بخاطر زشتی، فقر و غربت رد کرد. من از این ماجرا چنان غمگین شدم که در آن لحظه مرگم را آرزو کردم. امام(ع) به او فرمود: به عنوان فرستاده من نزد او برو و بگو: محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب به تو می گوید دختر را به عقد منجح بن رباح درآور و او را رد نکن! آن مرد با خوشحالی از جا برخاست و با شتاب بیرون رفت.

امام(ع) فرمود: مردی از اهل یمامه به نام جویبر نزد پیامبر(ص) آمد و اسلام آورد. او مرد متدین و خوبی بود؛ اما کوتاه قد، مستمند، و از زشت رویان سودانی بود. پیامبر(ص) حمایت از او را به خاطر غریب و فقیر بودنش برعهده گرفت و از سهم خود، یک صاع خرما برای او معین ساخت. دو ردای بلند نیز به او داد و خواست ملازم مسجد باشد و شب ها در آنجا بخوابد. جویبر مدتی در این حال بود تا آنکه شمار تازه مسلمانان غریب و نیازمند در مدینه زیاد شد و دیگر در مسجد جایی برای آنان نماند.

درپی آن خداوند به پیامبر(ص) وحی فرستاد که مسجد را تطهیر کند و کسانی را که شب در مسجد می خوابند، از آنجا بیرون آورد و تمام درب ها به سوی مسجد را جز در خانه علی(ع) ببندد. کسی با حالت جنابت از مسجد عبور نکند و هیچ غریبی در آنجا نخوابد پیامبر(ص) نیز دستور داد دربه ها جز در خانه علی(ع) را ببندند و خانه فاطمه(س) را نیز به حال خود واگذاشت. آنگاه فرمان داد سقفی برای مسلمانان برپا کنند. به این ترتیب جایگاهی به نام صفه فراهم شد و از افراد غریب و مستمند خواست روز و شب را در سایه آن بگذرانند. پیامبر(ص) هرگاه دستش باز بود، برایشان گندم، خرما، جو و کشمش می آورد و مسلمانان نیز چنین می کردند و درپی ابراز محبت حضرت به اصحاب صفه، با آنها مهربانی می نمودند و صدقات خود را به آنان می دادند.

روزی چشم حضرت به جوبیر افتاد و دلش به حال او سوخت. فرمود: ای جویبر شاید مناسب باشد همسری بگزینی تا هم زمینه ساز عفت تو باشد و هم تو را در دنیا و آخرت یاری رساند جویبر عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای شما باد، چه کسی به من اعتنا می کند.

به خدا سوگند! نه حسب دارم و نه نسب، مال و زیبایی کدام دختر با این حال به من تمایل نشان می دهد؟ پیامبر(ص) فرمود: ای جویبر! خداوند به برکت اسلام هر کسی را که در جاهلیت عزیز بود، خوار کرد و هرکسی را که خوار بود، عزیز نمود. هر کسی که در جاهلیت خوار بود، به برکت اسلام عزت یافت و خداوند به برکت اسلام، نخوت و تفاخر به حسب و نسب جاهلی را از بین برد. از این رو امروز سفید و سیاه، قریشی عرب و عجم همگی فرزندان آدم شمرده می شوند. خداوند آدم را از خاک آفرید و محبوب ترین مردم در روز قیامت نزد خداوند، مطیع ترین آنان در برابر فرامین الهی و پرهیزگارترین آنان خواهند بود ای جویبر! امروز در میان مسلمانان کسی را نمی شناسم که بر تو برتری داشته باشد؛ مگر کسی که از تو پرهیزگارتر و مطیع تر باشد.

نزد زیاد بن لبید که از اشراف بنی بیاضه است، برو و بگو: من فرستاده رسول خدا نزد تو هستم. او می خواهد دخترت ذلفاء را به تزویج جیوبر درآوری. وقتی جویبر نزد زیاد بن لبید رسید جویبر اجازه ورود خواست و داخل شد و سلام کرد و گفت: من فرستاده رسول خدا نزد تو هستم و برای کاری آمده ام آیا آن را آشکار بازگو کنم یا پنهان. زیاد گفت: آشکار بگو چون پیام رسان خدا برای من مایه شرافت و افتخار است.

جویبر گفت: رسول خدا از تو خواسته است دخترت ذلفاء را به تزویج جویبر درآوری.

زیاد گفت: آیا رسول خدا تو را برای این پیام نزد من فرستاد؟

جویبر گفت: آری، بر من روا نیست که بر پیامبر دروغ ببندم.

زیاد گفت: ما دختران خود را جز به همگنان خود از انصار نمی دهیم باز گرد تا من خود رسول خدا (ص) را ملاقات کنم و عذر خود را با ایشان در میان گذارم.

دختر زیاد که در اتاق خود بود، سخن جویبر را شنید و کسی را نزد پدرش فرستاد و از پدر خواست نزد وی بیاید. وقتی زیاد نزد دخترش رفت ذلفاء گفت: این چه سخنی بود که به جویبر گفتی؟

زیاد پیام رسول خدا را با دخترش در میان گذاشت. به خدا سوگند جویبر با وجود پیامبر (ص) بر او دروغ نبسته است. کسی را بفرست تا جویبر را باز گرداند.

زیاد کسی را فرستاد و جویبر بازگشت. زیاد به او گفت: خوش آمدی، همین جا بمان تا من باز گردم.

آن گاه زیاد نزد رسول خدا رفت و گفت: پدر و مادرم فدای شما باد! جویبر نزد من آمد و پیام شما را رساند. من به او چیزی نگفتم و صلاح دیدم که خود به دیدار شما بیایم و بگویم که ما دختران خود را جز به همگنان از انصار نمی دهیم.

حضرت فرمود: ای زیاد جویبر مومن است و مومن هم کفو مومن و مسلمان هم کفو مسلمان است. ابن زیاد! دخترت را به او بده و از او روی برنگردان.

امام باقر افزود: زیاد به خانه بازگشت و آنچه را از پیامبر شنیده بود، با دخترش در میان گذاشت. دخترگفت: اگر از فرمان پیامبر سرپیچی کنی، کافر می شوی، پس مرا به عقد او درآور. زیاد از نزد دخترش خارج شد و دست جویبر را گرفت و نزد اطرافیانش برد و دخترش را بر اساس سنت خدا و رسول به عقد جویبر درآورد و مهر او را برعهده گرفت و جهیزیه دخترش را فراهم ساخت، پس از آماده کردن مقدمات، شخصی را نزد داماد فرستاد تا بپرسند آیا خانه ای دارد تا عروس را نزدش روانه سازند. جویبر گفت: به خدا سوگند، من هیچ مالی ندارم.

به دستور زیاد جویبر را آماده کردند و برایش خانه، فرش و اثاث خانه فراهم ساختند و دو لباس به او پوشاندند و ذلفاء را به خانه داماد بردند.

جویبر شب هنگام وارد خانه شد و چون چشمش به ذلفاء، خانه و اثاث و بوی خوش افتاد، به گوشه ای خزید و تا طلوع فجر به تلاوت قرآن، رکوع و سجود پرداخت و چون بانگ اذان شنید، از خانه خارج شد. از او پرسیدند جویبر نزد تو آمد؟

ذلفاء گفت: سراسر شب مشغول عبادت بود و تا هنگام صدای اذان شنید برای نماز خارج شد همین ماجرا تا شب دوم پنهان شد و اطرفیان این امر را پنهان کردند.

چون روز سوم شد همین اتفاق افتاد و ماجرا را به زیاد خبر دادند و زیاد نزد پیامبر (ص) رفت و گفت پدر و مادرم فداری شما باد، ای پیامبر خدا! به تزویج جویبر فرمان دادی و به خدا به رغم آنکه در حد وصلت به ما نبود، به خاطر اطاعت از فرمان شما، پذیرفتم. رسول خدا گفت: چه کار ناروا از او دیدی؟ زیاد گفت: برای او خانه و اثاث فراهم کردم و دخترم را نزد او فرستادم جویبر دیرهنگام به خانه آمد، اما نه با دخترم صحبت کرده و نه به او نزدیک شده به گوشه ای از خانه رفته و تا اذان صبح به عبادت مشغول شده. تا حالا که من نزد شما آمده ام. گمان می کنم میل به ن در او نباشد. لذا منتظر نظر شما هستم. حضرت جویبر را خواست و پرسید: آیا به ن میل نداری؟ پاسخ داد مگرمن مرد نیستم؟! ای رسول خدا! من به شدت به ن میل دارم. حضرت پرسید: اما به من عکس آن خبرداده اند. پس مشکل تو چیست؟

جویبر گفت: ای رسول خدا! وارد خانه وسیعی شدم، فرش، اثاث خانه همسر زیبا روی معطر را دیدم و به یاد اوضاع و احوال گذشته ام افتادم. دوست داشتم به پاس این لطف الهی، از خداوند به خاطر نعمت هایی که به من ارزانی داشته است، تشکر کنم و با حقیقت شکر به او تقرب جویم. از این جهت تا صبح به عبادت مشغول شدم تصمیم گرفتم روزه بگیرم و این عمل را تا سه روز تکرار کنم با این حال امشب رضایت همسر و خانواده وی را فراهم می سازم.

رسول خدا (ص) کسی را نزد زیاد فرستاد تا حقیقت را به او بازگوید. آنان از این ماجرا خوشحال شدند. جویبر هم به آنچه گفته بود عمل کرد. وی سرانجام در یکی از غزوه های پیامبر (ص) به شهادت رسید. خدایش رحمت کند.

ازدواج ملاصالح مازندرانی و آمنه بیگم

از نمونه‌هایی که می‌توان به عنوان الگوی ازدواج موفق برشمرد ازدواج ملامحمد صالح مازندرانی با آمنه بیگم دختر علامه محمدتقی مجلسی اول و خواهر علامه محمد باقر مجلسی دوم است. نکته جالب توجه در این ازدواج آن است که هر دو از عالمان فرهیختگان عصر خود به شمار می‌رفتند و در عین حال زندگی مشترک خود را با کمال سادگی آغاز کردند.

محمد صالح مازندرانی (در گذشته به 1080 ق) فرزند ملا احمد سروی مازندرانی، یکی از علما و مروجان بزرگ مذهب شیعه در قرن یازدهم هجری در شهر اصفهان بود. او عالمی محقق و نویسنده‌ای ماهر به شمار می‌رفت. محمد صالح فراگیری علوم اسلامی را از اوان کودکی نزد پدر آغاز کرد و پیش از رسیدن به سن بلوغ در 11 سالگی به اصفهان رفت و در حجره کوچک یکی از مدارس اصفهان ساکن شد. چون هزینه خوراک و روغن چراغ مطالعه برای مطالعه برایش مقدور نبود لذا به ناچار برای مطالعه در شب‌های بلند از نور وضوخانه استفاده می‌کرد. با این حال شب و روز از تحصیل، مطالعه و تحقیق غافل نبود. وی را مردی خودساخته و زحمتکش معرفی کرده‌اند پس از گذشت زمانی کوتاه به مراتب علمی و معنوی رسید به گونه‌ای که علامه مجلسی اول از همت بلند و تلاش بی‌وقفه اش به شگفت آمد. دیری نپایید که محمد صالح مازندرانی در شمار شاگردان ویژه مجلسی قرار گرفت.

محمد صالح مازندرانی شرح نفیسی بر اصول کافی با عنوان شرح اصول الکافی دارد که تنها شرح کامل بر اصول کافی ثقةالاسلام کلینی است. او همچنین بر کتاب معالم و زبدة الاصول نیز شرحی مفید نگاشت.

آمنه خاتون یا آمنه بیگم از چهار دختر عالم بزرگوار علامه محمد تقی مجلسی اول (1070-1033 ق) است. سال تولدش مشخص نیست.

آمنه بیگم از ن نادر روزگار بود و بعدها به عقد شاگرد مجلسی اول یعنی ملامحمد صالح مازندرانی درآمد. در فضیلت و عظمت علمی این بانو همین بس که گاه گره‌های سخت علمی شوهر فاضل و فرهیخته‌اش را می‌گشود و در جمع و تدوین بحارالانوار جزو شمار محدودی است که به علامه مجلسی به عنوان همکاران تحقیق یاری رسانده است. از آثار علمی این بانو می‌توان به شرح الفیه ابن مالک و شواهد سیرطی اشاره کرد.

وی کتابی هم در فقه و احکام دینی تالیف کرد. سال وفات این بانو در کتب تراجم نیامده است. برخی گویا به استناد به یکدیگر، محل دفن او تخت فولاد اصفهان را نوشته و عنوان کرده‌اند که بعضی از اشعار آمنه بیگم نیز بر روی قبرش نوشته شده است.

وقتی ملا محمد تقی مجلسی متوجه شد که شاگردش محمدصالح میل به ازدواج دارد بعد از فراغت از تدریس به وی گفت: اگر اجازه دهی دختری بری شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی. شاگرد سر به زیر انداخت و آمادگی خود را با زبان حال اعلام داشت.

ملامحمد تقی مجلسی به اندرون رفت و دخترش را فراخواند و گفت دخترم شوهری برایت انتخاب کرده‌ام که در نهایت فقر و تنگدستی و منتهای فضل، ولی پذیرش او بسته به اجازه تو است. آمنه بیگم دختر دانشمند و پاک سرشت در پاسخ پدر گفت پدر فقر و تنگدستی عیب مردان نیست بدون گونه موافقت خود را اعلام داشت و ساعتی بعد عقد آن دو بسته شد و داماد متوجه شد که گذشته از علم و فضل، رخسار زیبا هم دارد با این همه کمال حاضر شده است با شاگرد پدرش که طلبه‌ای مستمند است ازدواج کند. ملامحمد صالح به شکرانه این نعمت به گوشه اتاق رفت و سجده شکر نمود. در سایه این ازدواج مبارک فرزندان صالح و فاضلی تولید یافت

فرزندان پسر وی به ترتیب عبارتند از: علامه فاضل آقامحمد هادی،‌ مترجم قرآن مجید و شارح کتاب کافیه، عالم فاضل آقا نورالدین محمد عارف کامل و شاعر ادیب آقا محمد سعید متخلص به اشرف و فاضل عارف آقا حسنعلی.

از اولاد دختری آمنه بیگم و نسل‌های بعد وی نیز شمار زیادی فقیه، فیلسوف، محدث، مفسر، اصولی و رجالی پا به عرصه وجود گذاشتند که برخی از آنان در شمار بزرگترین مراجع و فقهای شیعه جای دارند. مانند: وحید بهبهانی و خاندان طباطبایی بروجردی، از جمله آیت‌الله العظمی حاج آقا حسین طباطبایی و بروجردی و خاندان شهرستانی بزرگان علمای این چهار خاندان در نوشته‌های خود همه جا از مجلسی اول و ملا محمد صالح مازندرانی به جد و از علامه محمد باقر مجلسی دوم به دایی تعبیر می‌نمایند و به آنها افتخار می‌کنند.

امید آنکه با مطالعه عمیق تر زندگی الگوهای اخلاقی، راه دستیابی به سعادت و خوشبختی در همه عرصه‌های زندگی از جمله در عرصه ازدواج و همسرداری بیاموزیم.

  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  

یکی از مصادیق اين دست گيري ها را وارد می شوم. حسین(علیه السلام) به کربلا رسید. می گویند یک نامه به کوفه نوشت، برای یک شخص خاص. متن نامه این است:

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمّ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلَی الرَّجُلِ الفَقِیهِ حَبِیبِ بنِ مَظَاهِرِ الأسَدِیّ؛ أمَّا بَعدُ فِإنَّا قَد نَزَلنَا کَربَلَا وَ أنتَ تَعلَمُ قرَابَتَنَا مِن رَسُولِ اللهِ فَإِن أرَدتَ نُصرَتَنَا فَاقدِم إلَینَا عَاجِلاً».

نامه از حسین(علیه السلام) است به حبیب بن مظاهر؛ خطاب به او می کند که حبیب ما وارد کربلا شدیم. إنَّا قَد نَزَلنَا کَربَلَا»یعنی چه؟ معلوم می شود بین حسین(علیه السلام) و حبیب، اسراری بوده و حبیب می دانسته كه یک کربلایی هست و خودش هم از اصحاب کربلا است؛ چون تعبیر نامه این است:إنَّا قَد نَزَلنَا کَربَلَا»

بعد هم در نامه این طور دارد که تو هم که نزدیکی ما را به پیغمبر می دانی. پس اگر می خواهی ما را یاری کنی،فَاقدِم إلَینَا عَاجِلاً»؛ سریع خودت را برسان کربلا. یک وقت عقب نمانی! ببين حسین(علیه السلام) چگونه دست گیری مي کند! می گویند نامه آمد؛ اینکه چگونه و به دست چه کسی به کوفه رسيد را نمي دانم؛ اما بالأخره به دست حبیب رسید.

حبيب پیرمرد است. با همسرش مشغول خوردن صبحانه بود که درِ خانه را زندند. رفت و خیلی طول نکشید که آمد. همسرش پرسید چه بود؟ حبیب گفت: قاصدی از حسین برای من نامه آورده است. همسرش گفت: حسين برايت چه نوشته است؟ حبیب گفت: نوشته من آمده ام کربلا؛ اگر می خواهی، بیا من را یاری کن. همسر حبیب گفت: حالا می خواهی چه کار کنی؟ حبیب گفت: من دیگر پیر شده ام؛ نمی توانم کرّ و فرّی کنم؛ بروم آنجا که چه شود؟[1] همسرش رو کرد به او گفت: نمی خواهی بروی؟ پسر پیغمبر تو را خواسته، آن وقت تو نمی خواهی بروی؟ حبیب گفت آخر می دانی چیست؟ اگر من بروم، عبیدالله خانه ام را خراب می کند و تو را به اسیری می گیرد. همسرش گفت: تو برو، بگذار خانه مان را خراب کند! من هم به اسیری می روم! تا یک قدری آمد حبیب مقاوت کند، من در تاریخ این طور دیده ام که اين زن بلند شد، روسری اش را انداخت روی سر حبیب و گفت: اگر این طور است، پس مثل زن ها در خانه بنشین. یا اباعبدالله! ای کاش من مرد بودم و می توانستم بیایم کربلا و کمکت می کردم. حبیب اینجا دید همسرش خیلی محکم است. گفت: چنان کربلایی بروم که تا قیام قیامت نام حبیب بماند!

حبیب از خانه حركت كرد. در بازار به مسلم بن عوسجه رسید. حالا در بازار کوفه چه خبر است؟! یکی دارد شمشیر تیز می کند؛ يكي نیزه اش را مهيا مي كند. سپرها را آماده مي كنند، براي اينكه بروند به کشتن حسین(علیه السلام). رو کرد به مسلم ابن عوسجه و گفت: خبر داری که حسین به کربلا آمده است؟ به من نامه نوشته است. تو کجا می خواهی بروی؟ مسلم گفت: من می خواهم بروم محاسنم را خضاب کنم. به تعبیر من حبیب به مسلم گفت: با من بیا تا چنان خضابی به محاسنت ببندم كه تا قیامت رنگش پاک نشود.

حبیب و مسلم، با هم آمدند کربلا؛ در تاریخ دارد وقتی این ها رسیدند، از دور معلوم بود كه دو نفر پیرمرد به سمت خیام حسین(علیه السلام) مي آيند. امام حسین(علیه السلام) رو کرد به اصحاب و گفت: بروید به استقبالشان! فقط من یک جمله می گویم. این بی بی ها و این بچه ها می دیدند که هر روز هزاران هزار لشکر دارد از کوفه به سمت سپاه عمرسعد می آید، اما یک نفر سمت خیام حسین(علیه السلام) نمی آید. وقتي كه ديدند دو نفر پیرمرد دارند می آیند، به قدری این ها خوشحال شدند كه حساب ندارد. زینب(سلام الله علیها) پرسید چه خبر است؟ گفتند: حبیب بن مظاهر دارد می آید. فرمود: سلام مرا به حبیب برسانید. وقتی این قاصد آمد سلام زینب(سلام الله علیها) را به حبیب رساند، حبیب دست برد و خاک ها را از روی زمین برداشت و روی سرش می ریخت و می گفت: من که باشم که دختر امیر عرب به من سلام برساند.


مرحوم آیت الله العظمی اراکی از آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه (صاحب فتوای معروف تنباکو، وفات 1312 ه. ق) نقل کرده است:

 

من برای زیارت مرقد امام حسین علیه‏ السلام از سامرا به کربلا روانه شدم؛ در مسیر به یکی از طوایفی که در آن‌جا ست داشتند رسیدم. 

 

رئیس طایفه به من احترام شایانی کرد. در این میان، زنی نزد من آمد و گفت: السلام علیک یا خادم العباس»؛ سلام بر تو ای خادم عباس!

 

من از سلام کردن آن زن تعجب کردم. از رئیس طایفه پرسیدم: این زن کیست؟ او گفت:خواهر من است. از وی پرسیدم: چرا او این گونه به من سلام کرد؟ آیا علتی دارد؟

 

گفت: آری! گفتم: علتش چیست؟ گفت: من سخت بیمار بودم، به طوری که همه بستگان از درمان و

ادامه زندگی من ناامید شدند و مرگ هر لحظه به من نزدیک‏تر می‏‌شد. در حال احتضار بودم که ناگهان منظره‏ایی در برابر چشمانم آشکار شد. دیدم خواهرم بالای تپه‏‌هایی که در مقابل طایفه ما قرار دارد رفت و رو به بارگاه حضرت عباس (ع) کرد و با گیسوی پریشان و دیده گریان گفت:

 

یا ابوالفضل علیه‏ السلام! از خدا بخواه برادرم را شفا دهد. ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند. یکی از آن‏ها به دیگری گفت: برادرم حسین علیه‏ السلام! ببین این زن مرا برای شفای برادرش واسطه قرار داده است، پس از خدا بخواه او را شفا دهد.

 

امام حسین علیه‏ السلام فرمودند: برادرم! این شخص نزدیک است که از دنیا برود، کار از کار گذشته است.

 

باز خواهرم برای دومین بار و سومین بار از حضرت عباس علیه ‏السلام تقاضای عنایت و لطف کرد،ناگهان دیدم حضرت عباس علیه ‏السلام با دیده گریان به امام حسین علیه‏ السلام عرض کرد: برادرم! از خدا بخواه یا این بیمار را شفا دهد یا این که لقب باب‏ الحوائج را از من بگیرد.

 

امام حسین علیه‏ السلام با توجهی کامل فرمودند:

 

ای برادر خدایت سلام می‏‌رساند و می‏‌فرماید: این لقب و موقعیت گران‏بها برای تو تا قیامت برقرار و برجاست و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم.

 

من خود را بازیافتم و از آن پس، خواهرم هر کس که ارادت خاص داشته باشد و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد، او را خادم العباس می‏‌خواند و این، راز سلام م بود. 

 

 

منبع: پرچمدار نینوا، ص 221، اقتباس از الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 36 - 37


حادثه کربلا یکی از مهمترین حوادثی است که تاثیر بسیار شگرفی در تاریخ داشته است. در این حادثه دردناک سبط نبی مکرم اسلام؛ امام حسین(ع) به همراه یاران وفادارش در دشت کربلا به شهادت رسیدند.

در سفر امام حسین(ع) از حجاز به کربلا، علاوه بر مردان، ن بسیاری نیز حضور داشتند. این ن جزء اهل بیت امام حسین(ع) و یا از خانواده یاران آن حضرت بودند. ن حادثه کربلا همانند مردان، وظیفه خاصی بر عهده داشتند آنها در زنده ماندن این حادثه شگرف و تاثیرگذار نقش بسیار ارزنده‌ای ایفا کردند. طبق بیان شهید مطهری(ره) تاریخ کربلا یک تاریخ و حادثه مذکر- مونث است. حادثه‌ای که مرد و زن هر دو در آن نقش دارند؛ ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.»[1]

ن در حادثه کربلا وظایف متعدد و بسیار مهمی بر عهده داشتند آنها علاوه بر محافظت از کودکان، به حمایت و تشویق مردان جهت مبارزه با دشمن می‌پرداختند. مهمترین رسالتی که بر عهده ن خصوصا بر عهده حضرت زینب(س) و اهل بیت امام حسین(ع) گذاشته شده بود، این بود که حوادث کربلا را برای دیگران بازگو کنند، پیام آن حضرت را به همگان برسانند و تلاش کنند که حادثه کربلا برای همیشه زنده بماند. حضرت زینب(س) در این حادثه وظیفه پرستاری از امام سجاد(ع) را نیز بر عهده داشت. علاوه براین سرپرستی کاروان اسرای کربلا نیز با ایشان بود. وظیفه جهادگری و مبارزه با دشمن هر چند از دوش ن برداشته شده بود؛ اما بعضا ن حاضر در صحنه کربلا با حضور در میدان نبرد و مبارزه با دشمن، نام خویش را برای همیشه در تاریخ ثبت کردند.

 

تلاش برای جلوگیری از قتل امام حسین(ع)

عصر عاشورا هنگامی که حضرت زینب(س) مشاهده کرد امام حسین(ع) روی زمین افتاده و دشمنان جنایت کار اطراف پیکر مطهّر وی را با هدف کشتن ایشان گرفته‌اند، از خیمه بیرون آمد و خطاب به عمر سعد، به عنوان سرزنش فرمود: یابن سَعد! اَیُقتَلُ اَبُو عبداللّه وَ انتَ تَنظُرُ اِلَیهِ؟»[2] فرزند سعد! آیا ابوعبداللّه کشته می‌شود و تو تماشا می‌کنی؟! او هیچ جوابی نداد و روی از حضرت زینب(علیها السلام) برگرداند، در یک مرحله دیگر زینب تلاش کرد تا شاید از کشته شدن امام حسین(ع) جلوگیری نماید. از این رو، خطاب به آن مزدوران نمود و گفت: اَما فیکم مُسلِمٌ؟»[3] آیا در بین شما یک نفر مسلمان نیست؟ باز هیچ کس پاسخی نداد. وقتی امام حسین(ع) از روی اسب بر روی زمین افتاد، زینب کبری(س) فریاد برآورد: وا اخاه، وا سیّداه، وا اهل بیتاه، لیت السماء انطبقت علی الارض .»[4] وای برادرم، وای سرورم، وای اهل بیتم، ای کاش آسمان بر زمین واژگون می شد.

 

پرستاری حمایت و دلداری

با توجه به این که امام سجاد(ع) در کربلا به شدت مریض بود. بنابراین نمی‌توانست در جنگ شرکت کند.[5] و نیاز به پرستار داشت، حضرت زینب(س) پرستاری آن حضرت را بر عهده داشت.[6]

شهادت امام حسین(ع) برای فرزند بزرگوار ایشان امام سجاد(ع) بسیار سخت و طاقت فرسا بود. روز یازدهم محرم امام سجاد(ع) کنار گودال قتلگاه سوار بر شتر بود و به بدن پاره پاره پدر نگاه می‌کرد. حضرت زینب(س) دید الان است که روح از بدن مبارک آن حضرت خارج شود، نزد فرزند برادر آمد و صدا زد: مالی اراک تجود بنفسک یا بقیه جدی و ابی و اخوتی»[7] ای یادگار جد و پدر و برادرم چه شده چرا خودت را هلاک می‌کنی؟ سپس حضرت را تسلیت داد و حدیث ام‌ایمن را برای امام سجاد(ع) خواند.[8] در بخشی از این حدیث حضرت زینب(س) به امام سجاد(ع) عرض کرد: پسر برادر! از جدّ ما چنین روایت شده است که حسین(ع) همین جا، که اکنون جسد او را مى‌بینى، بدون اینکه کفنى داشته باشد دفن مى‌شود و همین جا، قبر حسین(ع)، زیارتگاه خواهد شد.[9] شیخ جعفر شوشتری می‌نویسد: ولما قتل الحسین(ع) کانت زینب هی التی تسلی الامام زین العابدین(ع) لانه کان مریضا و هذه مرتبه عظیم ینب»[10] وقتی امام حسین(ع) به شهادت رسید، زینب به امام سجاد(ع) تسلی می‌داد چرا که امام سجاد(ع) مریض بود، و این مقام بزرگی برای زینب(س) است. حضرت زینب(س) در مجلس ابن زیاد از امام سجاد(ع) حمایت و پشتیبانی کرد. وقتی در مجلس ابن زیاد وی دستور قتل امام سجاد(ع) را صادر کرد، زینب برادرزاده اش را در آغوش گرفت و گفت: اى ابن زیاد، آنچه کردى بس است آیا از خون ما سیراب نشدى و آیا کسى از ما باقى گذاشتى؟ . من تو را به خدا سوگند مى‌دهم اگر بخواهى او را بکشى، مرا هم با او بکش.‌[11]

 

سرپرستی کاروان اسرای کربلا

پس از شهادت امام حسین(ع) وظیفه قافله سالاری بر عهده زینب(س) گذاشته شد.[12] چون یگانه مرد؛ یعنی زین‌العابدین(ع) در این وقت به شدت مریض است. زینب(س) علاوه بر حفاظت از جان امام سجاد(ع) می‌بایست از اطفال و فرزندان قافله اسیران نیز محافظت کند. آن بانوی گرامی از همان عصر عاشورا به دستور امام سجاد(ع) مامور شد ن و کودکان آواره را در خیمه‌ای جمع کند. سعی و تلاش زینب(س) در محافظت از اسرا به حدی بود که به لقب امنیة الله» ملقب شد.[13] چرا که اسرا امانت‌هایی بودند، ‌که به دست آن حضرت سپرده شده بودند.

آن حضرت در مجلس یزید اجازه نداد فاطمه دختر امام حسین(ع) را به کنیزی ببرند و با جدیت جلوی این کار را گرفت.[14]

امام سجاد(ع) در این سفر در همه امور با زینب م می‌کرد، چرا که زینب را غمگسار اسیران و پرستار یتیمان می‌دانست.[15]

 

عزاداری برای امام حسین(ع) و پیام رسانی

حضرت زینب(س) با سخنان جان سوز خویش همگان را به گریه می‌انداخت و تلاش می‌کرد در هر فرصتی با یادآوری مصائب امام حسین(ع) در ماندگاری این حماسه عظیم نقش ایفا کند.[16]

پس از شهادت امام حسین(ع) و احتمالا در روز یازدهم محرم اهل بیت(ع) در خواست کردند که آنها را از محل قتل شهدا عبور دهند.[17] راوی می‌گوید: به خدا قسم زینب دختر علی(ع) را فراموش نمی‌کنم که با صوتی حزین و قلبی شکسته فریاد می‌کرد ای رسول خدا درود فرشتگان خدا بر تو باد این پیکر عریان حسین است که در خون آغشته است.[] عصر روز یازدهم محرم آن چنان دل سوز گریه کرد که فابکت علیه کل عدو وصدیق.»[19] هر دوست و دشمنی به گریه افتاد.

در شام نیز حضرت زینب در محله‌ای به نام دار الحجاره» که محل اقامت اسرا بود، مجلس عزاداری برای امام حسین(ع) برپا کرد به گونه‌ای که یزید از حضور اهل بیت(ع) در شام احساس خطر کرد و دستور بازگشت آنها را به مدینه صادر کرد.[20]

رباب دختر امری القیس همسر امام حسین(ع) در مجلس ابن زیاد وقتی سر مقدس امام حسین(ع) را پیش ابن زیاد نهادند از میان ن بر خاست و سر مقدس را بوسید و در دامن گذاشت و گفت:

واحسینا فلا نسیت حسینا اقصدته اسنة الادعیاء

غادروه بکربلاء صریعا لاسقی الله جانبی کربلا[21]

واحسینا من هرگز فراموش نمی‌کنم و نخواهم کرد که لشکر کفر با حسین(ع) با نیزه‌ها چه کردند و از یاد نمی‌برم که جنازه‌اش را در کربلا روی خاک رها کرده و دفن نکردند، او را تشنه کشتند. خداوند هیچ وقت کربلا را سیراب نسازد. رباب همسر بزرگوار امام حسین(ع) در مجلس ابن زیاد با دو بیت شعر کوتاه مجال تحریف‌های ناروا را از دست تحریف کنندگان تاریخ گرفت و گفت: امام حسین(ع) مبتلا به سل و سرطان نبود.[22]

رباب همسر امام حسین(ع) در شعر دیگری نیز به شهادت و مظلومیت امام حسین(ع) اشاره دارد.

ان الذی کان نورا یستضاء به بکربلا قتیل غیر مدفون.[23]

آن کسی که خود نور بود و در کربلا از او روشنایی می‌گرفتند در کربلا شهید شده است و پیکرش بر خاک مانده است.

علاوه بر زینب و ام‌کلثوم که در کوفه به ایراد سخن پرداختند، فاطمه دختر امام حسین(ع) نیز در بازار کوفه خطبه خواند و با مردم سخن گفت[24] و آنان را به اشتباهی که کردند و بدبختی و بیچارگی که به آن گرفتار شدند، توجه داد. مرحوم آیتی می‌نویسد: آنها می‌دانستند که فردا دشمن با عکس‌العمل کارهایش رو برو خواهد شد و اصرار خواهد کرد با هر قیمتی که شده تاریخ شهادت امام را تحریف کند. به همین جهت با کمال هوشیاری در هر انجمنی و در هر بازار و کوچه‌ای در پاسخ هر پرسشی در جواب هر فحش و ناسزایی فصلی از آن چه روی داده بود می‌گفتند و گوشه‌ای از تاریخ شهادت امام را روشن می‌ساختند. برای همین بود که در همان روز اول ورود به کوفه سه نفر از بانوان اهل بیت خطبه خواندند و به این فکر هم نیفتادند که چون امام چهارم در میان ماست و هم با مردم کوفه و هم با ابن زیاد سخن خواهد گفت دیگر نیازی به سخن گفتن ما نیست.».[25]

نی که به همراه امام حسین(ع) به کربلا رفتند و پس از آن به عنوان اسیر به کوفه و شام رفتند. امام حسین(ع) را در اجرای هدف اصلاحی‌اش کمک کردند. آنها نگذاشتند جنایات بنی‌امیه پنهان بماند، آنها با اقدامات خویش نهضت کربلا را زنده نگه داشتند.

 

تشویق

زن زهیر بن قین بجلی با تشویق شوهر خویش به پیوستن به امام حسین(ع) نام خود را در تاریخ پر افتخار برای همیشه ثبت کرد. وقتی فرستاده امام نزد زهیر آمد و او را خواست همسر زهیر؛ یعنی دلهم دختر عمرو به زهیر که ابتدا نمی‌خواست نزد حسین(ع) بیاید، گفت: سبحان الله چه مانعی دارد که نزد وی شرفیاب شوی و سخن او را بشنوی و باز آیی؟[26]

زهیر تحت تاثیر سخنان همسرش نزد امام حسین(ع) آمد و آن تحول روحی در او ایجاد شد و سپس از یاران باوفای امام حسین(ع) شد. و در کربلا به شهادت رسید.

عبدالله بن عمیر کلبی تصمیم گرفت در کربلا به امام حسین(ع) بپیوندد و وقتی این امر را به همسرش گفت ام‌وهب همسر او گفت: چه فکر خوبی کردی مرا هم با خود ببر. زن و مرد شبانه از کوفه بیرون آمدند و شب هفتم محرم وارد کربلا شدند.[27]

ام‌وهب همسر عبدالله بن عمیر کلبی پس از شهادت شوهرش خود را به معرکه رساند و به پاک کردن خون از چهره او پرداخت. شمر غلام خود را فرستاد آن غلام با گرزی که بر سر آن بانوی رشید کوبید او را شهید کرد.[28]ام وهب تنها زن شهید در حادثه کربلا بود.

ام وهب فرزند خویش را نیز تشویق به جانبازی و فداکاری در راه حسین(ع) کرد.[29] او پس از مقداری جنگیدن نزد مادرش برگشت و گفت: آیا راضی شدی. ام‌وهب گفت: .لا ما رضیت حتى تقتل بین یدی مولاک الحسین» وقتی از تو راضی می‌شوم که در رکاب حسین(ع) شهادت برسی او دوباره به میدان رفت و جنگید تا به شهادت رسید.[30]

عمرو بن جناده نوجوان 11 ساله نیز با تشویق مادرش به میدان رفت و امام که مراعات مادرش را می‌کرد به او اجازه نمی‌داد؛ اما او گفت: امی امرتنی» مادرم مرا فرستاده است.[31] برخی از مورخان به نام این جوان اشاره نکرده‌اند فقط متذکر شده‌اند که وی با تشویق‌های مادرش[32] وارد میدان شد و این شعر را می‌خواند: امیری حسین و نعم الامیر.»[33]

 

جهادگری

طبری می‌نویسد: ام وهب(پس از این که شوهرش به میدان جنگ رفته بود) چماقى برگرفت و سوى شوهر خویش رفت و مى‌گفت:

پدر و مادرم بفدایت! از پاکان، از باقیماندگان محمد دفاع کن. عبدالله سوى وى آمد که او را پیش ن ببرد و زن جامه وى را گرفته بود مى‌کشید و مى‌گفت: باید من هم با تو بمیرم. حسین آن زن را ندا داد و گفت: خدا شما خاندان را پاداش نیک دهد، اى زن خدایت رحمت آرد، پیش ن بازگرد و با آنها بنشین که بر ن پیکار(واجب) نیست. و ام‌وهب پیش ن بازگشت.[34]

حمید بن مسلم می‌گوید: زنى‌ را از قبیله بکر بن‌ وائل‌ دیدم که با شوهرش در میان لشکر ابن‌سعد بودند. هنگامى که آن گروه نابکار به طور ناگهانى وارد خیمه‌هاى ن امام حسین(ع) شدند و مشغول غارت اموال گردیدند، شمشیرى به دست گرفت و متوجه خیمه‌ها گردید و فریاد زد: اى آل‌بکر بن وائل! آیا جا دارد هستى دختران پیغمبر خدا به یغما برود؟ فرمانروائى نیست؛ مگر براى خدا، اى خون خواهان پیغمبر اسلام! شوهرش آن زن را گرفت و بطرف جایگاه خود بازگردانند.[35]

همسر جناده بن کعب انصاری که شوهر و فرزندش را تشویق به یاری حسین(ع) کرده بود و آن دو در رکاب آن حضرت به شهادت رسیده بودند خود نیز روانه میدان شد او این گونه رجز می خواند:

أنا عجوز فی النساء ضعیفة خاویة بالیة نحیفة

أضربکم بضربة عنیفة دون بنی فاطمة الشریفة[36]

من پیر و زنی ناتوان و شکسته حالم. اما با ضربت خشن و سخت شما را می‌کوبم تا از حریم فرزند فاطمه(س) حمایت کنم. او دو نفر را به قتل رساند امام حسین(ع) به او دستور داد برگردد و برای او دعا کرد.[37]

منابع :

[1]. مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، تهران، صدرا، 1373، بیست ویکم، ج1، ص 332.

 

 

.[2] ابو مخنف، وقعة الطف، تحقیق شیخ محمد هادی یوسفی غروی، قم، مجمع جهانی اهل بیت، 1431، سوم، ص287 و شیخ مفید، ‌الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، 1413 ، اول، ج2، ص112 و طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، بیروت، موسسه الاعلمی، بی تا، ج5، ص 452.

 

 

[3] . شیخ مفید، پیشین، ج2، ص 112 و قمی، شیخ عباس، منتهی الامال، ترجمه(به عربی) سید هاشم میلانی، قم، جامعه مدرسین، 1422پنجم، ، ج1، ص 701.

 

 

.[4] مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء ، 1403 ج45، ص 54 و شیخ عباس قمی، پیشین، ج1، ص 701 و با عبارتی مشابه در طبری، پیشین، ج5، ص 452 .

 

 

.[5] مازندرانی، ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، نجف، مطبعه الحیدریه، ج3، ص2060 و طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، بی جا، دارالنعمان، بی تا، ج2، ص29 و ابن اثیر، الکامل، بیروت، دار صادر، 1385، ج4، ص 79 .

 

 

[6]. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج2، ص 244 و شیخ مفید، الارشاد، پیشین، ج2، ص 93 و طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، قم، آل البیت، (ع)، اول، ج1، ص 456 و مجلسی، پیشین، ج45، ص 1.

 

 

[7] . قمی؛ جعفر بن محمد بن قولویه، کامل ایارات، بی جا، موسسه نشر اسلامی، ‌1417، اول ص 445 و مجلسی، پیشین، ج28، ص 57.

 

 

[8] . حدثتنی ام ایمن ان رسول الله زار منزل فاطمه .» قمی، جعفر بن محمد بن قولویه، پیشین، ص 445؛ قمی، ص 445-448 و مجلسی، پیشین، ج28، ص 57.

 

 

[9]. مالی اراک تجود بنفسک یا بقیه جدی و اخوتی فوالله ان هذا عهد من الله الی جدک و ابیک.» مجلسی، ج45، ص 179 و مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426، ص 323.

 

 

.[10] نقدی، شیخ جعفر، الانوار العلویه، نجف، الحیدریه، 1381، ص 435 به نقل از الخصائص الحسینیه.

 

 

[11]. فان کنت عزمت علی قتله فا قتلنی معه». سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، بی جا، مهر، 1417، اول، ص 95 و مجلسی، پیشین ، ج45، ص 117 و ابن عساکر، پیشین، ج41، ص 367 طبری، پیشین، ج5، ص 458 .

 

 

[12] . ابن نما حلی، مثیر الاحزان، ترجمه علی کرمی، قم، حاذق، 1380، ص 294 .

 

 

[13] . جزایری، نور الدین، الخصائص اینبیه، قم، ‌مسجد مقدس جمکران، 1379، دوم، ص 77.

 

 

[14] . بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب اشراف، بیروت، دار الفکر، 1417 ، اول، ج 3، ص 217 و طبری، پیشین، ج5، ص 390 و ابن اعثم کوفی، الفتوح، بیروت، دار الاضواء، اول، 1411، ج5، ص 131 و مقرم، عبد الرزاق، مقتل الحسین(ع)، بیروت، دار الکتب الاسلامیه، 1399، ص 356.

 

 

[15] . جزایری، پیشین، ص 209.

 

 

[16] . شهید مطهری می نویسد: مجلس عزای حسین(ع) را برای اولین بار زینب بر پا کرد.» مطهری، پیشین، ج1، ص 333.

 

 

[17] . قلن بحق الله الا مررتم علی مصرع الحسین. بحرانی، ص 302 و سید محسن الامین، پیشین، ص 197 و سید بن طاووس، پیشین، ص 158.

 

 

[]. سید بن طاووس، ص 8 و ابومخنف، مقتل الحسین، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1398 ، ص 203-204 .

 

 

[19] . مجلسی، پیشین، ج45، ص 59 و بحرانی، پیشین، ص 303 و سید بن طاوس، پیشین، ص 160.

 

 

[20] . طبری، عماد الدین حسن بن علی، کامل بهایی، تهران، مرتضوی، 1383، ص 644 و الهی، حسن، زینب کبری، تهران، موسسه فرهنگی آفرینه، 1375، اول، ص 170.

 

 

[21]. سبط بن جوزی، تذکرة الخواص، قم، منشورات الشریف الرضی، 14، ص 232.

 

 

[22]. یکی از مستشرقان گفته است امام حسن بر اثر بیماری سل از دنیا رفت . او سینه اش خون ریزی کرد و از دنیا رفت. آیتی، محمد ابراهیم، بررسی تاریخ عاشورا، ، تهران ، صدوق ، 1372، هشتم، ص 157.

 

 

[23]. مقرم، پیشین، ص 344 و سبط بن جوزی، پیشین، ج4، ص 257.

 

 

[24]. مجلسی، محمد باقر، زندگی حضرت امام حسین(ع)، ترجمه محمد جواد نجفی، تهران، اسلامیه، 1364، ص 141.

 

 

[25]. آیتی، پیشین، ص 158.

 

 

[26]. طبری، پیشین، ج5، ص 396 و دینوری، ابوحنیفه، اخبار الطوال، تهران، نی، 1371، چهارم، ص 294.

 

 

[27]. طبری، پیشین، ج5، ص 429.

 

 

[28]. ابن اثیر، پیشین، ج11، ص 179 و مقرم، پیشین، ص 157.

 

 

[29]. قم یا بنی فانصر ابن بنت نبیک محمد صلّى الله علیه و سلّم» ابن اعثم کوفی، الفتوح، بیروت، دار الضواء 1411، اول، ج5، ص 104.

 

 

[30]. ابن اعثم کوفی، پیشین، ج5، ص 104 و سید بن طاووس، پیشین، ص 45 ومجلسی، بحار الانوار، پیشین، ج45، ص 16-17.

 

 

[31]. ابن شهر آشوب، پیشین، ج4، ص 113 و مقرم، پیشین، ص264.

 

 

[32]. شاب قتل ابوه فی المعرکه، و کانت امه عنده فقالت یا بنی اخرج فقاتل بین یدی الله حتی تقتل» خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، قم، انوار الهدی، 1423، ج2، ص 25 و مجلسی، بحارالانوار، پیشین، ج45، ص 27.

 

 

[33]. خوارزمی، پیشین، ج2، ص 25 و مجلسی، بحارالانوار، پیشین، ج45، ص 27.

 

 

[34]. طبری، پیشین، ج5، ص 430.

 

 

[35]. یا آل بکر بن وائل اتسلب بنات رسول الله» سید بن طاووس، پیشین، ص 132 و مجلسی، زندگانی حضرت امام حسین، پیشین، ص 50 و مقرم، پیشین، ص 315.

 

 

[36]. خوارزمی، پیشین، ج2، ص 26 و ابن شهرآشوب، پیشنین، ج4، ص 104.

 

 

[37] . خوارزمی، پیشین، ج2، ص 26 و مجلسی، بحار الانوار، پیشین، ج45، ص 28.


هر حادثه ای یک ظرف زمانی و یک ظرف مکانی دارد؛ در هر زمان و مکانی که اتفاق افتاده دیگر با همان شرایط و عین آن تکرار نمی شود؛ اما حوادث تاریخ علی رغم این تکرار عین آن امکان پذیر نیست، اما مشابه به آن تکرار می شود. به قطار نگاه کنید، هر واگنی که از جلوی ایستگاه می گذرد دیگر گذشته اما واگن بعدی که می آید مثل همان است. حالا مسافرانش فرق می کنند، افرادی که در این کوپه ها نشسته اند متفاوت اند. مهره های تاریخ عوض می شود، مسافرانش عوض می شود، شخصیت هایش عوض می شود؛ اما اصول و قواعدی که بر تاریخ حاکم است این ها با اندکی تفاوت عین هم هستند. تاریخ تکرار پذیر است. واقعاً چرا جامعة ارزشی نبوی تبدیل به جامعة ضد ارزشی اموی شد؟ هنوز نیم قرن از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نگذشته بود که جامعة ارزشی نبوی تبدیل به جامعة ضد ارزشی اموی شد. همه چیز رفت و برعکس شد و یک تغییر صد در صد ماهوی اتفاق افتاد، علت چیست؟ من برای شما چند مثال می زنم که چگونه در تاریخ انسان های خوب کنار زده شدند؟ چگونه در تاریخ پاک دامن ها حذف شدند؟ قرآن می فرماید: فرعون یک زمامدار فاسد بود؛إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِين»[1] این از فرعون که زمامدار بود، اما مردمفَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ»؛[2] مردم هم قدرت تحلیل نداشتند و فرعون آنها را در جهل نگه داشته بود و نمی گذاشت قضایا را بفهمند. این یک معادله است، ببینید نتیجة این دو چه شد؟ فرعون زمامدار فاسد و مردم، جاهل بدون اطلاع؛ این دو یک نتیجه دادفَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ»؛[3] موسی (علیه السلام) مجبور شد شبانه از شهر و از بین مردم خائفانه» فرار کند و بیرون برود. چرا موسی از جامعه خارج شد؟ چون وقتی آن زمامدار فاسد با این مردم جاهل با هم جمع شدند و نتیجه اشخَرَجَ»خروج موسی است. حضرت صالح شتر را به عنوان معجزه برای قومش آورد، گفت:هذِهِ ناقَهُ اللهِ»این شتر، علامت خداست. همة موجودات متعلق به خدا هستند ولی شما می دانید یک چیزهایی مستقیم به خدا نسبت داده شده؛ مثلاً مسجدالحرام را می گوییم خانة خدا، ماه رمضان را می گوییم ماه خدا، حسین را می گوییم خون خدا؛ والا بقیة مسجدها هم مال خداست، بقیة ماه ها ماه خداست، اگر چیزی را به طور مستقیم به خدا نسبت می دهند دلیل بر اهمیت زیاد آن است. گفت:هذِهِ ناقَهُ اللهِ»[4] این شتر نشانة خداست. چه کردند؟فَعَقَرُواها»[5] شتر را پی کردند و کشتند. نتیجه چه شد؟ عدم تأثیرگذاری دعوت صالح (علیه السلام) این مطلب را ادامه می دهم تا به جایی برسیم. و اما قوم لوط؛ فرشته های خدا شب به خانة لوط آمدند، مردم جمع شدند گفتند این ها را بیرون کن؛أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْيَتِكُمْ»لوط (علیه السلام) فرمود: چرا بیرونشان کنم مگر چه کرده اند؟ گفتند: »إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُون»[6] جرمشان این است که پاک دامن هستند. نتیجة آن حرکت بیرون کردن پاک دامن ها شد. به قصه یوسف (علیه السلام) نگاه کنیم؛ نتیجة حسادت و جهل و غفلت برادران چه شد؟اقْتُلُواْ يُوسُفَ»[7] بیایید برادرمان را بکشیم. حال شما دقت کنید از خارج شدن هابیل از صحنه تا به شهادت رسیدنش توسط قابیل همین گونه تاریخ را ورق بزنید خارج شدن موسی، توطئة ترور یوسف (علیه السلام) ، توطئة پی کردن شتر صالح (علیه السلام) ، توطئة خروج متطهرها از میان قوم لوط، همة اینها مثل واگن هایی هستند که آن ها را به هم بسته اند، فقط مهره ها و مسافرانش عوض شده اند، تاریخ را جلوتر بیایید آن گاه به حوادثی مانند حادثة کربلا می رسید به گونه ای این مسیر ادامه یافت که این جمعیت انبوه مقابل اباعبدالله (علیه السلام) ایستادگی کردند.

دلایل مقابله با امام حسین

امام حسین (علیه السلام) نامه ای به مردم کوفه نوشت که خیلی مهم است. اموی ها و دیگرانی که بعد از پیغمبر بر سر کار آمدند چهار کار عمده انجام دادند من این ها را توضیح مي دهم و بعد به نامه امام حسین (علیه السلام) می پردازم. آن چهار کار عبارتند از: 1- ولایت ستیزی، 2- دین ستیزی، 3- عدالت ستیزی، 4- تقدس زدایی. در هر جامعه ای با هر شرایطی و در هر زمانی این چهار آفت پیدا شود همان قضایا تکرار می شود. مگر در همین کشور شیخ فضل الله نوری بر سر دار نرفت؟ مگر شهید ثانی و شهید اول با آن وضع به شهادت نرسیدند؟ مگر زید ابن علی ابن الحسین (علیه السلام) ، حُجر بن سکیت، میثم تمار کشته نشدند؟ پروندة شهادت که با کربلا بسته نشد. اموی ها چهار کار عمده انجام دادند که این ها هر جا باشد همین نتیجه را می دهد، خروج خوبان، شهادت پاکان، و حذف متدین ها.

ولایت ستیزی

اولین کاری که اموی ها کردند گفتند امامت را کنار بزنیم، ولایتی که پیغمبر این همه روی آن کار کرده بود؛ در غدیر، در حدیث منزلت، در خانه اش؛ من در سخنرانی ام روز غدیر این مطلب را گفتم که در روز غدیر مسئلة امامت حضرت علی رسمی شد، نه اینکه مطرح شد. مطرح شدن آن از خانة پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شروع شد؛ یعنی از روزی که پیغمبر دعوتش را شروع کرد، امامت علی را هم مطرح کرد. اما با این ولایت مبارزه کردند. از ماجرای سقیفه، آنقدر این مسأله را کمرنگ کردند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: فَوَ اللهِ مَا زِلْتُ مَدفوعاً عَنْ حَقّی مُسْتَأثراً علیّ منذُ قَبَضَ اللهُ نَبیّهُ صل الله علیه و آلهحَتّی یَومِ النَّاسِ هَذَا»[8] بعد از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تا کنون حقّ من غصب شد – و تا روزی که حضرت به شهادت رسید- آنها ابتدا امامتی را که رکن دین است در جامعه قطع کردند. مبارزه با ولایت و امامتی که امیرمؤمنان علیه السلام دربارة آن می فرماید:بِنَا فَتَحَ اللهُ وَبِنَا یَخْتِمُ وَبِنَا یَمْحُوا اللهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِت»؛ [9] با ما بشناسید و خدا را با ما عبادت کنید. شما زیارت جامعة کبیره را در مفاتیح دیده اید این زیارت متعلق به امام هادی (علیه السلام) است، چرا امام هادی این زیارت را تعلیم کرده؟ چرا امام هادی با این کلمات بلند ائمه (علیهم السلام) را ستوده است؟ زیارت جامعة کبیره، یک دوره امام شناسی است. –می خواهد بگوید اگر کسی امامش را نشناخت و حجت خدا را نشناخت، خدا را نشناخته است، این روایت ماست. چرا امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا اینقدر می گوید من پسر پیغمبر هستم؟ من پسر علی هستم؟ من پسر زهرای مرضیه هستم؟ مدام تکرار می کند. آنها دیدند اما وقتی غفلت انسان را بگیرد چشم حق بین از بین می رود.مولوی مي گوید: مرغی می خواست کرمی را شکار کند. همة حواسش متوجه این کرم بود، همة توجهش به این بود که غذایش را به دست بیاورد و کرم را بخورد. یک گربه ای هم مراقب این مرغ بود، این مرغ آنقدر حواسش به این کرم بود که از گربه غافل بود، مي گوید:

  • مرغکی اندر شکار کرم بودگربه فرصت یافت او را بربود

گربه از فرصت استفاده کرد و به راحتی هم مرغ و هم کرم را بلعید.

  • آکل و مأکول بودی بی خبردر شکار خود ز صیّادی دگر

عجیب است که انسان از خودش و توانمندی ها و استعدادهایش غافل می شود.

  • آدمی گنجینه سرّ حق استگر چه در بحر هوس مستغرق است
  • گنج ین است ذات آدمیهست بی پایان صفات آدمی

محمد ابن اشعث و عبدالله أذینب اینگونه شدند اما درس نگرفتند. بنابراین ابتدا ولایت ستیزی انجام شد که توانستند امام حسین (علیه السلام) را به شهادت برسانند. ولایت زدایی و امامت زدایی شد. امام حسین (علیه السلام) را به عنوان چهره ای که خودشان می خواستند معرفی کردند. امام در جامعه محدث است؛ با ملائکه صحبت می کند، امام قدرت تکوین دارد؛ امام، معصوم است؛ امام با رأی مردم انتخاب نمی شود. آن آقایی که می نویسد مشروعیت امام با رأی مردم است نمی داند امامت یعنی چه؟ رأی مردم برای امام مشروعیت نمی آورد. شخصی است به نام جعفر ابن محمد اشعث، داستان آن در کتاب کافی است که برایتان عرض می کنم. صفوان بن یحیی می گوید من از جعفر ابن محمد پرسیدم که چرا تو امام صادق (علیه السلام) را قبول داری؟ چرا شیعه شدی؟ پدرت آدم خوبی نبود، علت این که تو پیرو امام صادق شدی و شیعه بودن را شیوة خودت قرار دادی چیست؟ گفت: می دانی قصه چیست؟ روزی منصور دوانیقی پدرم، محمد اشعث را خواست.- البته این غیر از آن محمد ابن اشعث است- به او گفت. مي توانی یک آدم قوی که کلاه سرش نرود و مأموریت مالی را بتوان به او واگذار کرد برای من پیدا کنی؟ پدرم دایی اش، ابن مهاجر را معرفی کرد. این دو پیش منصور دوانیقی رفتند، منصور دوانیقی پولی به ابن مهاجر داد و گفت: برایت یک مأموریت دارم، از بغداد به مدینه برو، و سیّدهای سادات حسنی و حسینی را پیدا کن. هر کدامشان را که دیدی یه مقداری از این پول را به آنها بده و یک رسید هم از آنها بگیر –بعضی ها با اینگونه کارها می خواهند پشتوانه ای برای خودشان درست کنند. دلش که به حال سادات و فرزندان امام نسوخته بود- گفت: به آنها نگو که این پول را منصور داده است؛ چون اگر بگویی حتی یک نفر از آنها این پول را از تو قبول نمی کند. بگو من از شیعیان شما هستم و از خراسان می آیم این پول هم پاک و مطهر است و خلاصه ماجرا را لو نده من به این رسیدها نیاز دارم حتماً از امام صادق (علیه السلام) هم این رسید را بگیر. ابن مهاجر به مدینه آمد و برگشت. و گزارش کارش را به منصور دوانیقی داد، گفت: منصور، هر سید حسنی و حسینی که دیدم مقداری پول به او دادم و از او رسید گرفتم و کسی هم متوجه نشد. منصور گفت: رسید امام صادق (علیه السلام) کجاست؟ گفت: این یکی نشد. منصور گفت: چرا نشد؟ او گفت: به مسجد پیغمبر رفتم امام صادق داشت نماز می خواند به محض اینکه نمازش را سلام داد قبل از اینکه من بتوانم حرفی بزنم برگشت رو به من کرد و گفت: پسر مهاجر! از خدا بترس. گفتم: آقا، پسر مهاجر کیست؟ من از شیعیان شما هستم، از خراسان می آیم. فرمود: دروغ مي گویی، از نزد منصور می آیی، او این پول ها را به تو داد و گفت برو این کار را بکن، و نگو پول ها را از کجا آورده ام. پیش من دیگر نمي توانی دروغ بگویی. لذا نتوانستم به آقا پول بدهم، بلند شدم و با شرمندگی از مسجد بیرون آمدم. دقت کنید منصور چه گفت؟ منصور بلند شد قدمی در اتاق زد، و گفت: ابن مهاجر، هر زمان در جامعه یک محدَّث وجود دارد - نه محدِّث- یعنی کسی که با فرشته ها ارتباط دارد و از غیب خبر داردوَإنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمدٍ مُحَدَّثنا الیَوْمَ»امروز آن محدَّث در جامعه امام صادق است.[10] منصور این را می فهمد، اما حبّ ریاست، حبّ جاه، حبّ مقام، خشم و شهوت و بخل و منیّت، نمی گذارد درست عمل کند. بسیاری اوقات انسان می فهمد حق چیست اما زیر بار نمی رود. قرآن می فرماید:وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ»؛[11] بعضی ها موسی (علیه السلام) را منکر شدند با اینکه یقین داشتند پیغمبراستيَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ»[12]بعضی ها پیغمبراکرم را مثل بچة خودشان می شناختند اما به او ایمان نیاوردند. اموی ها با دین رسول خدا چه کردند؟ اموی ها، چرا توانستند اکثریتی را مقابل اقلیت قرار بدهند؟ چرا توانستند به راحتی دور مسلم ابن عقیل را خالی کنند؟ چرا توانستند به این سادگی سر امام حسین (علیه السلام) را در کوفه بالای نیزه کنند؟ کوفه ای که حداقل چند سال پایتخت و محل حکومت اسلام بوده است. چرا توانستند به راحتی این گونه این حوادث را بیافرینند؟

دین ستیزی

اموی ها نگفتند نماز نخوانید، بلکه خود معاویه هم نماز می خواند، امام جماعت هم می شد. ولید نماز می خواند، امام جمعه هم می شد. نگفتند روزه نگیرید، معاویه گفت کسی حق ندارد قرآن را تفسیر کند، بخوانید ولی تفسیر نکنید. ابن عباس آمد و گفت: معاویه، آخر جلوی تفسیر قرآن را که نمی شود گرفت. گفت: چرا نمی شود؟ گفت: مردم می خواهند قرآن را بفهمند. گفت: اگر خواستند پیش ما بیایند خودمان برایشان مفسر می گذاریم، فقط ابن عباس از تو نپرسند؛ چون اگر تو بخواهیالْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[13]را تفسیر کنی، می گویی: علی (علیه السلام) ، اگر بخواهیإِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[14]را تفسیر کنی مي گویی: خانوادة حضرت زهرا (علیهاالسلام) تفسیر ممنوع، اگر هم تفسیر خواستید خودمان تفسیر مي کنیم. امویان دین ستیزی کردند، کاری کردند که با این که خودش آدم بدی بود به بدی معاویه اعتراض می کند، پسرش می گوید: یک شب پدرم به خانه آمد، خیلی ناراحت بود، گفتم: پدر چه شده است؟ گفت: این معاویه عجب آدم بدی است! گفتم: چرا؟ گفت: پیش او بودیم، صدای اذان بلند شد، ناگهان از جای بلند شد و گفت: من باید نام این پیغمبر را از این اذان پاک کنم! که گفته نام این شخص روزی پنج مرتبه کنار نام خدا باشد اما نام ما نباشد. من باید این نام را دفن کنم.می دانید دین ستیزی، یعنی چی؟ یعنی دین را بی روح و بی محتوا کردن؛ یعنی می گویند دین روایت های مختلف دارد، تو هر چه دلت خواست تفسیر کن. یعنی طرح نظریة سکولاریزم، پلورالیسم، قرائت های مختلف از دین بعد می بینید کسی پیدا می شود با کمال وقاحت مي گوید حضرت زهرا (علیها السلام) یک الگوی قدیمی بود، دنبال الگوی جدید بگردید. عجب! مگر عفت و تقوا و ادب و زهد این ها قدیم و جدید دارد؟ چه کسی گفته احترام به پدر و مادر قدیمی است؟ چه کسی گفته عفت و حیا و شرم و تقوا قدیمی است؟ این ها قدیمی بردار نیست، حواسمان را جمع کنیم و حافظ ارزش ها باشیم. امام صادق (علیه السلام) وقتی مصیبتی برایش پیش می آمد عرضه می داشت: اللهم لا تَجعَل مصیبتی فِی دینی» خدا[15] را شکر که در دینم مصیبت پیش نیامد. بیایید خودمان را قاضی قرار بدهیم واقعاً ما چقدر روی دین جوان هایمان حساسیم؟ چقدر روی نمازشان، تقوایشان، ارتباطشان، گفت و گوهایشان، تلفن هایشان رفت و آمدهایشان حساس هستیم؟ می دانید دین ستیزی یعنی چه؟ یعنی روابط حرام را عادی جلوه دادن، یعنی قبح گناه را شکستن، یعنی توجیه گناه، یعنی مبانی را زیر پا گذاشتن، این ها دین ستیزی است. عزیزان، ارتباط با نامحرم جایز نیست، دست دادن به نامحرم جایز نیست، سخن گفتن غیرشرعی و سخن گفتن شهوت آمیز جایز نیست. این گونه ارتباط ها دین ستیزی است؛ اینکه انسان دائم این اصول را تنزل بدهد، دائم روح دین را از آن بگیرد و قبح آن را بشکند، وقتی قبحش شکست دیگر جلوی من و شما هم خجالت نمی کشد، پدرش هم که از کنارش بگذرد کلامش را قطع نمی کند، ارتباطش را قطع نمی کند. دیگر از بزرگتر، از ، از پدر و از مادر هم حیا نمی کند. حالا من مطالب را در لفافه بیان مي کنم. قبح بسیاری از گناهان به راحتی ریخته شده است. وقتی دین ستیزی شد، وقتی روح معنویت گرفته شد، همین می شود. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: وقتی این آیه نازل شده:أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُون»[16] مردم فکر نکنید همین که به زبان و به کلام گفتید ایمان آوردیم کافی است، آزمایش می شوید. حضرت می فرماید: من خدمت پیغمبر خدا رفتم، عرض کردم یا رسول الله! این آزمایش ها چه وقت انجام می شود؟وَهُمْ لَا يُفْتَنُون»پیغمبر خدا فرمود: علی جان! این آزمایش ها بعد از من است. تا پیغمبر بود خیلی کارها را انجام نمی دادند. حتی منافقین نفاقشان را پنهان می کردند. قرآن می فرماید:وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ»[17] پیغمبر! بعضی از افرادی که دور تو هستند منافق اند، تو آنها را نمی شناسی. تا زمانی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود تمام جنگ ها، و اختلافات را مخفی کرده بودند. حضرت زهرا می فرماید: همین که پیغمبر از دنیا رفت، خار نفاق آشکار شد. و معلوم شد که بعضی پیغمبر را نیز قبول نداشتند. اما از ابهت و عظمت و پایگاه مردمی او حساب می بردند. زمان پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم گذشتظَهَرَتْ حَسِیکَهُ النِّفاق»[] این نفاق ها آشکار شد. –پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: علی جان! این فتنه ای که قرآن می گوید:أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُون»این فتنه بعد از رحلت من است. – حضرت فرمود: علی جان،السُّحْتُ بِالهَدیَّهِ»اسم رشوه را هدیه می گذارندوَالرِّبا بِالبَیْع»[19] علی جان اسم ربا را بیع می گذارند. ربا می شود بیع، معامله، رسمی می شود و یا قبحش می ریزد. شبهات را وارد دین مي کنند، این آزمایش ها پیش می آید، آن زمان دیگر هر کسی در غربال نمی ماند.

این جاست که می بینید با این که امام حسین (علیه السلام) آن همه به این طرف و آن طرف رفت، نامه داد، ملاقات کرد، فقط تعداد محدودی آمدند. وقتی پای جان و پای دنیا به میان آمد همه کنار کشیدند. فرمود:النَّاسُ عَبیدُ الدُّنیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلَی ألْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فإذَا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ»[20] عزیزان، دقت کنید از این صحبت ها این گونه برداشت نکنید که اسلام با دنیا داری مخالف است، خیر، اگر دنیا باعث حرکت و پویایی دین شود، نه تنها بد نیست بلکه عالی است، اما اگر دنیا باعث شود خدا، دین، اعتقادات، حلال و حرام، خمس و زکات و همه چیز کنار برود و زیر پا گذاشته شود به حرام بودن لقمه ای که می خورید اهمیت داده نشود این دنیا بد است. می دانید لقمة حرام نسل شما را به خطر می اندازد؟ سوار دنیا شو، امیر دنیا شو، نه اسیر و وابسته، مثل عمر سعد که برای حکومت ری و برای دنیا از دینش گذشت و به ری هم نرسید، به مال هم نرسید.

تقدس زدایی

تقدس زدایی، یعنی این که ما مقدسات را کمرنگ کنیم. کعبه برای ما مقدس است، امام مقدس است، زیارتگاه مقدس است؛ تقدس زدایی یعنی تقدس را از چیزهایی که برای ما مقدس است بگیریم و آنها را عادی کنیم.

عدالت ستیزی

وقتی این چهار عامل در جامعه دست به دست هم داد، این حوادث آفریده می شود. ولی در یک کلمه نامة امام حسین (علیه السلام) را به مردم کوفه بگویم و دعایتان کنم. نامه ای که مسلم ابن عقیل برای مردم کوفه آورد، بر این چهار نکته ای که گفته شد دست گذاشته است. امام حسین (علیه السلام) چنین نوشت: مردم کوفه! من الحسین بن علی إلی المَلإ من المؤمنین و المسلمین 1-فَلَعَمری ما الإمامُ إلا الحاکمُ بالکِتابِ» امام کسی است که بر اساس قرآن حکم می کند؛ یعنی اول ولایتتان را درست کنید2-الدَّآئِنُ بِدینِ الْحَقِّ»؛ امام مي آید که دین را پیاده کند، پس مسأله دین را حل کنید، دین ستیز نشوید. 3-القائِمُ بِالقِسْطِ»امام می آید که عدالت را پیاده کند 4-الحابِسُ نّفْسَهُ عَلَی ذَلِکَ لِله»[21] امام، فانی در خداست، تقدسش به تقدس و ارتباط با خداست. چهار آسیب گفته شد: ولایت ستیزی، دین ستیزی، تقدس زدایی، عدالت ستیزی، این نامة امام حسین علیه السلام که در تاریخ آمده است، چهار حرکت منفی در مقابل آن قرار گرفت. این خلاصة عرض من بود. امشب در ارتباط با علل رویارویی مردم با امام حسین (علیه السلام) صحبت کردم، البته این رویارویی یک سری مسایل و عوامل اخلاقی هم دارد، عواملی مثل حب دنیا، غفلت، ترس و جهل که توضیح اش فرصت دیگری می خواهد.

حجةالاسلام رفیعی


[1]. سوره قصص، آیه 4

[2]. سوره زخرف، آیه 54

[3]. سوره قصص، آیه 21

[4]. سوره هود، آیه 64

[5]. سوره هود، آیه 65

[6]. سوره اعراف، آیه 82

[7]. سوره یوسف، آیه 9

[8]. نهج البلاغه، خطبه 6؛ بحارالانوار، ج 33، ص 135

[9]. غررالحکم، ح 1948

[10]. الکافی، ج 1، ص 475؛ المناقب، ج 4، ص 220

[11]. سوره نمل، آیه 14

[12]. سوره بقره، آیه 146

[13]. سوره مائده، آیه 3

[14]. سوره احزاب ، آیه 33

[15]. الکافی، ج 3، ص 262؛ وسائل الشیعه، ج 3، ص 247؛ بحارالانوار، ج 79، ص 133

[16]. سوره عنکبوت، آیه 2

[17]. سوره توبه، آیه 101

[]. بحارالانوار، ج 29، ص 235؛ دلائل الامامه، ص 34

[19]. نهج البلاغه، خطبه 156

[20]. بحارالانوار، ج 44، ص 382؛ تحف العقول، ص 245

[21]. توجه! در رابطه با نامه فوق برای توضیحات بیشتر مراجعه شود به قیمت نامه ها و پیام های امام حسین (نامه امام حسین به مردم کوفه) بحارالانوار، ج 44، ص 334؛ الد، ج 2، ص 39؛ مثیرالاحزان، ص 26

منبع:پژوهه تبلیغ


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

1398 سال حمایت از کالای ایرانی دل نوشته های یک دخنر مرموز